
رابطه استعمارگر- مستعمره تبیینکند. از نظر وی کشورهای غربی رابطهای استعماری با استانهای اقلیتنشین خود برقرار میکنند و بر اساس برقراری این شکل از سلطه است که جنبشهای قومی شکلمیگیرند.
از نظر هشتر این استانها به دلیل رابطه استعماری با مرکز، به لحاظ شاخصهای توسعه و اقتصاد در وضعیت نازلی قرار داشتند.
نظریه استعمار داخلی به دلیل ماهیت مارکسیستی و ضدغربی(امریکایی) خود که سعی داشت در ذات خود نظام ایدئولوژیک حاکم بر غرب را نیز زیر سوال برده و تعریفی جدید از استعمار ارائه دهد با نقدهای جدی و زیادی روبرو شد. مثالهای نقض متعددی در خصوص نظریه مایکلهشتر بیان شده است. توسعهیافتگی و برخورداری استان اقلیتنشین کبک در کانادا که منطقه ای فرانسوی زبان و جدایی طلب بود، یکی از مثالهای نقض در تبیین هشتر بود. مصداق دیگر در این خصوص برخورداری ایالت خودمختاری کاتالان در اسپانیا است که منطقه ای توسعهیافته و ثروتمند محسوب میشود.
اما اتفاق عجیبی که در بین گروهی از قومگرایان عوامفریب ایران رخداد، استفاده از نظریه استعمارداخلی جهت تحمیق جامعههدف بود. این افراد ضمن فراموشی یا کنارگذاشتن تمام تعاریف علمی و فنی پدیده استمعار ، مدعی «استعمار» مناطق و استانهای کشور توسط «مرکز» هستند و سعی میکنند از این چشمانداز حرکت قومی و جدایی طلبی را مشروعیت ببخشند یا توجیهکنند. این طیف در برخورد با این سوال که استعمار تعریف حقوقی مشخص دارد و سازمان ملل از 1960 تا 1990 روند استعمار زدایی جهان را آغاز و به پایان برده است، گریزی به استعمار داخلی زده و مدعی میشوند «استعمار ما از نوع داخلی است»!
در حالیکه نظریه «استعمار داخلی» یک قاعده حقوقی موجد حق و تکلیف به مانند «استعمار کلاسیک» نیست که بتوان با استناد به آن حرکت سیاسی را توجیه کرد. مضاف بر این صحت نظریه نیز با توجه به مثالهای نقض عنوان شده (کبک و کاتالان) به صورت جدی به چالش کشیده شده است.
لازم به یادآوریاست که حق تعیین سرنوشت خارجی (استقلال طلبی) برای سرزمین های مستعمره، اشغال شده و موارد نسلکشی پیشبینی شده است. که هیچیک از آنها در ایران وجودندارد اما برای سابقهسازی و توجیه خلاهای نظری در آینده نظریه استعمار داخلی نه به مثابه یک تئوری جامعهشناختی بلکه بهعنوان «قاعده حقوق بینالملل برای سرزمینهای مستعمره» طرح میشود که بیشتر شبیه «تردستی» است تا مبناینظری. چنین تردستی از طریق شباهت کلامی بین «پدیده استعمار» و «نظریه استعمار داخلی» انجام شد.
این نیز نمونه از بازیها و عوامفریبیهایی است که از سوی ارتجاع قومی و با هدف تحمیق مردم مطرح میشود. فقر نظری که ارتجاع قومی دچار آن است، آنها را وا میدارد تا در همه گزینهها به جای تطببق با «الگو»ها، الگوها و سرمشقهای نظری را با شرایط جریان خود وفق دهند. از همین رو در بین دانشگاهیان و جریان تصلی سیاست در ایران، جدی گرفته نمیشوند.