میتوان درستیشان را نشان داد.
نخست: ایرانزمین یک حوزهی تمدنی مستقل، کهنسال و یکپارچه است که پنج هزار سال تاریخ پیوستهی مکتوب دارد. این حوزهی تمدنی در میانهی عمرش دارای یک نظام سیاسی یکپارچه و فراگیر هم شده که تا به امروز با گسترش و چروکیدگیهای بسیار و فروپاشیهای موقت و بازسازیهای چشمگیر تداوم یافته است. یعنی پنج هزار سال «تمدن ایرانی» داریم و بیست و شش قرن است که «کشور ایران» داریم. ایران دیرینهترین تمدن و کشور جهان محسوب میشود. تاریخ رقیبان دیگرِ ایران یا مانند چین دستکم هزار سال کوتاهتر است یا مانند مصر پیوسته نیست و انقراضی را در میانهاش دارد.
دوم: حوزهی تمدن ایرانی و کشور ایران از همان ابتدا تا به امروز بافتی پیچیده داشته که اقلیمها، نژادها، زبانها، اقوام، ادیان و رسوم متفاوت را در بر میگرفته است. به خاطر دیرینگیای که گفتیم، این مرزها هرگز با هم انطباق نداشتهاند. یعنی هرگز واحدهای بستهی نژاد ـ زبان ـ قوم ـ دین نداشتهایم. گذشته از الگوهای آماری کلی، در هر اقلیمی ممکن است آدمی با هر نژادی پیدا کنید که به هر زبانی حرف بزند و هر دینی داشته باشد و خود را به هر قومی متعلق بداند. الگوی درهمبافتگی این متغیرها در ایرانزمین یکی از پیچیدهترین اشکالِ همنشینی این مفاهیم به شمار میرود.
سوم: همهی این اقوام از همان ابتدای کار از راه تجارت و بعد از تأسیس دولت هخامنشی از راه مشارکت در قدرت سیاسی با هم درآمیختهاند و شباهتهای چشمگیری با هم پیدا کردهاند که همانا هویت مشترک ایرانیشان باشد. هویت ایرانی زبان ملی ایرانیان را پدید آورده که دستکم از ابتدای دوران هخامنشی تا به امروز وجود داشته و در دورانهای مختلف پارسی ـ آرامی سلطنتی، پارتی، پهلوی و پارسیدری بوده است. پارسی، فارسی، ایرانی و کلمههایی از این دست به ملیت اشاره میکنند و نه قومیت. یعنی از دوران داریوش بزرگ به بعد برای بیست و پنج قرن (یعنی در درازای ده برابر عمر اکثر کشورهای امروزین) قومیتی به اسم فارس نداشتهایم و نداریم. شکلگیری زبان ملی پدیدهای بغرنج و زمانگیر و دشوار است و تنها تمدنهای کهنسال و بزرگ هستند که از دل اندرکنش اقوامشان زبانی ملی را پدید میآورند. بدنهی زبانهایی که رسانهی رسمی کشورهای امروزین هستند و به عنوان زبان ملی اعتبار دارند، در واقع از نظر ساختار و خزانهی لغات و خزانهی فرهنگ نوشتاری زبانهای قومیای هستند که در جریان تشکیل دولت ـ ملتهای مدرن از جایگاه تاریخی طبیعیشان به سطحی حقوقی و سیاسی برکشیده شده و شتابزده به موقعیت زبان ملی دست پیدا کرده اند.
چهارم: در سراسر تاریخ ایران همهی اقوام در یادگیری و به کار بردن زبان قومیشان آزاد بودهاند. زبانهای قومی و فرهنگ محلیِ رمزگذاریشده در آنها بخشی از خزانهی فرهنگی تمدن ایرانی است و یکی از دلایل غنا و پیچیدگی فرهنگ ما برخورداری از همین تنوع و گوناگونی است. حاکمان سیاسیای که مثل حجاج بن یوسف ثقفی شیفتهی یک زبان باشند و بخواهند باقی را سرکوب کنند بیشتر اختلالی شخصیتی یا ندانمکاریای سیاسی را نمایش میدادهاند تا پدیداری سیاسی را. تنها تجربهی موفق سرکوب یک زبان در حوزهی ایرانزمین به دوران استعمار باز میگردد و در آن زبان ملی (یعنی پارسی دری) با خشونت و فشار بسیار در گرداگرد ایرانزمین ریشهکن شد. در سرزمینهای سغد و خوارزم و مرو و قفقاز روسها زبان پارسی را با خشونت فراوان سرکوب کردند و در عربستان و بحرین و پاکستان و شمال هند و عراق انگلیسیها با راهبردهای سیاسی چنین کردند. سیاست تفرقهافکنی استعمارگران همواره بر مدیریت تفاوت و سرکوبِ شباهت مستقر بوده است. یعنی برای ریشهکن کردن زبان ملی(در همهی مستعمرهها) زبانهای قومی را به طور مصنوعی به صورت زبان ملی برمیکشیدهاند. مهیبترین و دردناکترین پیامد این سیاست همان بلایی است که رمق آفریقا را کشیده و مشابهاش را در کشمکشهای قومی/ دینی بخشهای پارسیزدودهی گرداگرد ایرانزمین هم میبینیم.
پنجم: زبان قومی همواره در کنار و همراه و به صورت زیرسیستمی از زبان ملی معنا و کارکرد داشته است. یعنی هرکس اندکی با تاریخ ادبیات ترکی و کردی و اردو و بلوچ و مازنی و گیل و ارمنی و… آشنا باشد، خبر دارد که این ادبیات چه در شکل نویسا و چه شفاهی هم از نظر ساخت و هم مضمون ادامه و دنبالهی ادبیاتِ ملی ایران محسوب میشوند و بخشی از پیکرهی آن هستند. زبان ملی از مضمونها و روایتهای قومی تغذیه میکند و میبالد و فرهنگ قومی از چارچوب کلانتر ملی که واسطهی همگرایی معناها در سطحی گستردهتر است، سرمشق میپذیرند. زبانهای قومی قلمرو ایرانزمین تاریخ مستقل ندارند، همچنان که اقوام ایرانی پس از بیستوشش قرن تجربهی زیست مشترک با دیگر اقوام ایرانی، جدا از ملیتشان تاریخ مستقل ندارند.
پنجم: در تمام دورانهای تاریخی سرمایهگذاری ایرانیان بر آموزش بر فرهنگ ملی و نقاط اشتراک تمرکز داشته است. یعنی رفتار آماری مردم ایران طوری بوده که منابع کلان ملی همواره برای تثبیت و توسعهی فرهنگ ملی صرف میشده است. از این روست که شاهنامه و دیوان حافظ و مثنوی معنوی و بوستان و گلستان به تدریج به صورت کتابهای درسی کل ایرانیان برکشیده شدهاند. هیچ دولت یا برنامهای این معانی مشترک را پشتیبانی نکرده، این انتخاب طبیعی است که در میان معناهای اجتماعی غنیترین گرههای معنازا را طی انتخابی طبیعی به کرسی مینشاند.
ششم: قومیت (ethnicity) با زبان (language) تفاوت دارد. زبان ساختی نمادین و رسانهای فرهنگی است که ممکن است قومی باشد یا ملی، یعنی در مقیاسهایی خرد یا کلان از جمعیت کاربرد داشته باشد. قومیت بنا به تعریف عبارت است از جمعیتی که همتبار باشند و بافت ژنتیکی (و ترجیحاً ریخت کالبدشناسانهی) همسان داشته باشند. بر این مبنا بیزانسیهای ساکن ترکیه، مادهای آذری، آرانیهای قفقازی و قشقاییها با وجود آن که به زبان ترکی صحبت میکنند به قومیت ترکی تعلق ندارند. در مقابل مردم ترکستان چین (که زبان مادری بسیاریشان دیگر چینی شده)، ترکمنها، ازبکها و تاتارها شاخههای قومیت ترک محسوب میشوند. باز، به همین شکل، برخی قبایل عرب خوزستان (که برخیشان پارسیگو هستند) و مردم شبهجزیرهی عربستان قومیت عرب را برمیسازند و مصریها، سوریها، بیشتر عراقیها، مراکشیها و الجزایریها، با وجود آن که زبانشان عربی است، قومیت عربی ندارند.
هفتم: مفاهیمی مانند ستم قومی، سرکوب فرهنگ قومی و سیطرهی یک قوم بر قومی دیگر معناهایی جامعهشناسانه هستند که باید بر اساس متغیرها و شاخصهایی رسیدگیپذیر و روشن و آزمودنی مورد بحث قرار گیرند. این عبارتها تنها در شرایطی به کار گرفته میشوند که در کشوری یک قوم سهمی نامتناسب از قدرت یا منابع اقتصادی یا رسانههای فرهنگی رسمی را در اختیار داشته باشد. این «نامتناسب» بودن معمولاً بر اساس سهم جمعیتی تعریف میشود. اگر معیارهای مربوط به ستم قومی را بر این مبنا تعریف کنیم، طی سه چهار دههی گذشته در کشورمان با چیرگی نمایان مردم آذربایجان بر مناصب سیاسی و منابع اقتصادی، و سیطرهی نمایان زبان و ادب و گفتمان عربی روبهرو هستیم، هر چند این را نمیتوان به ستم قومی حمل کرد. چرا که ابراز خشونت نسبت به یک یا چند قوم خاص در آن غایب است. اما ستم قومی به معنای دقیق کلمه در بخشهای جداشدهی ایرانزمین دیده میشود. یعنی طی قرن گذشته سرکوب زبان پارسی دری در عراق و بحرین و یمن از سویی و در قفقاز و آسیای میانه و ترکیه از سوی دیگر میتواند به ستم قومی هواداران زبان عربی و ترکی تعبیر شود. جالب آن که خودِ کارگزاران این ستم معمولاً به لحاظ قومی ترک یا عرب نبودهاند!
هشتم: هر شکلی از به کار گرفتن کلیدواژههای هویتبخش (مانند زبان، قومیت، ملیت، تاریخ و شبیه اینها)، که به شکلی نامعقول و نامستند بر تفاوت تأکید کند، شعاری ایدئولوژیک است که منافع خودخواهانهی تولیدکنندگانش و نادانی و سادهلوحیِ پراکندهکنندگانش را نشان میدهد. سه نشانه برای این گفتمان ایدئولوژیک میتوان برشمرد: نخست آن که مبتنی بر نادانی و جهل است، یعنی مفاهیمی نادقیق و ناروشن را به مبهمترین شکل به کار میگیرد و سخت در برابر طلبِ استدلال و نیاز به مستندات مقاومت میکند؛ دوم آن که ادامهی همان گفتمان استعماری است که بر مدیریت دشمنی و سیاست نفرت تکیه داشت، یعنی تاریخهایی تحریفشده را با قصد از میان بردن مهر و همدلی میان مردمان تبلیغ میکند؛ و سوم این که تناقضآمیز و نامعقول است، یعنی برتری یک قوم را نکوهش میکند و در ضمن قوم خویش را برتر میشمارد، به ستم اعتراض میکند و خود به شدت ستمگر است، و در کل شالودهاش از اعتراض به چیزی ساخته شده، که دقیقاً همان، خودش است!