پاسخ معجز شبستری به سلیمان نظیف و روشنی بیگ/کاظم آذری

۳۱ شهریور, ۱۳۹۵
پاسخ معجز شبستری به سلیمان نظیف و روشنی بیگ/کاظم آذری

 

 

  روشنی بیگ همان مرد مرموز کمیته ی اتحاد و ترقی که در اثنای جنگ اول جهانی به ظاهر و ریا برای اتحاد اسلامی در افغانستان و ایران در گشت گذار بود. این مرد در باطن برای جاسوسی از طرف دشمنان ایران و ایجاد نفاق بین ملتها و امپراتوری عثمانی (ترکیه) بیشتر در ایران به فعالیت می پرداخت.

        بعد از اینکه جنگ جهانی اول تمام شد و امپراتوری عثمانی متلاشی و تمام مستملکات اش را در خاورمیانه و آفریقا و اروپا از دست داد، کمیته ی اتحاد و ترقی که مسئول شکست و متلاشی شدن امپراتوری عثمانی بود، دست از پا درازتر بدون گرفتن هیچ نتیجه تا استانبول عقب نشینی کردند و با تمام پریشان حالی منتظر اتفاقات بعدی بودند. آقای روشنی بیگ بعد از برگشت از ایران به اتفاق سلیمان نظیف شورشی دیگری از کمیته ی اتحاد و ترقی در روزنامه های طنین و حادثات یاوه سرائی هایی درباره ی ایران سر دادند.

در آن زمان بیشتر روشنفکران ایرانی همچون رضازاده شفق تبریزی، ایرانشهر تقی زاده و ارانی و … در تبعید بودند هر یکی از آنها به نوبت جوابه‌ای دندان شکنی به سلیمان نظیف و روشنی بیگ دادند.

       وقتی کمیته ی اتحاد و ترقی تمام ممالک قلمرو عثمانی را از دست رفته دید، تازه به یاد ترکان هم نژادشان افتادند و می خواستند یک حکومت سراسری ترکان را از دریا به دریا ایجاد کنند و در این میان جماعت ترک زبانان ایران را به بلند کردن علم استقلال و یا پیوستن به حکومت پوشالی توران بزرگ که هنوز در روی کاغذ بود تشویق می کردند و در این باره از هیچ گونه جعل و تحریف تاریخ و زبان ادبیات ترکان فرو گذار نمی کردند مشاهیر و بزرگان ایران زمین را ترک و سرزمین آذربایجان را ترکستان می نامیدند.

یکی از آن کسانی که جواب روشنی بیگ را داد «دکتر تقی ارانی» بود، او در مجله ی « نامه ی فرنگستان » به یاوه گویی های سلیمان‌نظیف و روشنی‌بیگ این طوری جواب داد:

« از مدتی پیش به این طرف روزنامه های ترکیه عثمانی مقداری از صفحات انتشارات خود را صرف فحاشی به ایران و ایرانیان نموده است و از وقاحتی که مخصوص ملل بی تمدن است خودداری نمی کنند. پیداست آذربایجان چنانچه از نامش پیدا و آشکار است. مظهر آتش مقدسی است که روشنایی و حرارت فکر ایرانی را در ادوار مختلف به عالمیان نشان داده است. این ناحیه از ایران از زمانهای قدیم مسکن اقوام ایرانی بوده و یکی از مهمترین مهدهای تمدن ایرانی بوده است. زرتشت قدیمی ترین قانون گذار اخلاق و تهذیب جامعه ی بشری از این سرزمین برخاسته است. اگرچه امروز از آتشکده های قدیمی ایران در آذربایجان و قفقاز جز آثار کمی نمانده است اما هنوز هم قلب هر آذربایجانی یک آتشکده است ولی می دانیم اشخاص مطلع و فکور به یاوه سرائی های امثال روشنی بیگ توجه نخواهند کرد:

شب پره گر نور آفتاب نخواهد

 

رونق بازار آفتاب نکاهد.»

 

کاظم زاده ایرانشهر هم در شماره سوم مجله ایرانشهر خطاب به سلیمان‌نظیف و روشنی بیگ نوشت:

« امروز جراید استامبول هر از گاهی بر ضد حیثیت و شرافت ایران مقاله هایی نشر می کنند که هیچ دشمن خونی با این عبارت تحقیرآمیز و فتنه انگیز مرتکب این جنایت نمی شود. البته نوشته ها و اراجیف سلیمان نظیف و روشنی بیگ یک فضاحت و بدگوئی و تهمت و افترا و دشنام را درباره ی ایرانیان و تحریکات خود را در میان آذربایجانی ها به درجه آخر رسانیده است. این آقایان گاهی اهالی آذربایجان و خراسان و بسیاری از نواحی ایران را ترک نژاد گفته و برای جدا کردن آن نواحی از دست ایران خودشان را مهربان تر از مادر نشان می دهند و گاه گاهی اکراد را هم ترک می شمارند و گاهی خودپرستی را به جائی رسانده اند که زرتشت را منسوب به قوم مغول و چنگیز می شمارند.»

   آن زمانی که روشنی بیگ این تهمت ها و افتراها را در مطبوعات استانبول نثار ایرانی ها می کرد عارف قزوینی شاعر ملی سرای ایران در استانبول بود و این شعر ها را در جواب روشنی بیگ سروده است.

 


چه آذرها بجان ازعشق آذربایجان دارم

من این آتش خریدارش بجانم تا که جان دارم

پرستشگاه ام این آتش بود گو هستیم سوزد

که اش ز آتشکده ی زردشت در این دودمان دارم

به بی پروائی من کس در این آتش نمی سوزد

مرا پروانه چون پروانه کی پروای جان دارم

مرا قومیت از زرتشت و گشتاسب بود محکم

به پیشانی باز این فخر از پیشینیان دارم

بکن تَرک زبان ترک کز تاریخ خونینیش

من از خون لاله گون کوی ارس دشت مغان دارم

رها کن یادگار دوره ی ننگین چنگیزی

برادر کشته گی با دوره ی چنگیزیان دارم

علی را «روشنی بیگ» دیده در تاریکی از کوری

بگو از کوری جهل آی بیرون، تا عیان دارم

 

 به دنبال این جواب‌های میرزا علی معجز هم در جواب روشنی بیگ شعر زیر را سروده به استامبول فرستاد:

 

 

سلیمان نظیفه جواب؛

 

نه مکه قالدی الیمده، نه مصر و نه بغداد

نه (سوریه) نه (یمن) نه (گرید) بدبنیاد

چون ائتدی شهر (سلانیکی) ضبط یونانلی

و (بوسنه)(هرسکی)ـ (لمسه) چوخ ایله دیم فریاد

اگرچه گئتدی الیمدن (سه سام) هم (اسکوب)

او (موصل) ایله فقط گؤیلومی ائدردیم شاد

اونودا آلدی  الیمدن  قضای  ربانی

اونوندا باشینا کول تو کدی بیر نفر جلاد

نه انگلیسه، نه روسه گوجوم چاتیر یاران

او بی نماز لری تاپیشیرون، به رب عباد

 
***
دورون آیاغه، ایا لشگر ستمدیده

چکین دابانلاروزی، ای سلاله ی شداد

ائده ک بجانب خوی حمله، شیر غران تک

بیچاخ عجم لری، ایرانی ایلیه ک بر باد

حلال دیر عجمین قانی شیر مادر تک

ائدرله حضرت فاروقی چونکه لعن له، یاد

نه اردشیر وار ایراندا ایندی، نه بهمن

مباد قورخو گیره قلبوزه ای اهل سواد

محالدیر گؤتوره باش، قبردن رستم

قالوب جهاندا فقط، نام کیقباد و غباد

سوموکلری چورویوب گؤرائوینده پرویزین

نه بیستون و نه خسرو قالیر و نه فرهاد

سیزینده یارو معینوزدی یارغار ای ترک

عجم لره ائده گر مرتضی علی امداد

اگر قدم قویاخ ایرانه بیز، بلا شبهه

بیزه کومکدی تماما عشایر آزاد

علی الخصوص او آذربجانلی قارداشلار

کی اوردا وار نئچه ملیون، تورک مادرزاد

***

بئش آلتی گونده او تبریزی ایله لرم تسخیر

او شهرده چیخارام تخته، مثل ابن زیاد

اولارسنیز هره، بیر یوک قیرانه چون صاحب

دئییر سنیز اوزمان: (روشنی) ایوین آباد

وئرین قراری فراره، کمال سرعتلن

خدا نکرده اگر بخت ائتمیه امداد! ـ

دوباره سویلورم: ای قوم اولمایین تسلیم

آتون توفنگی قاچون (وانه) هر چه بادا باد

عجم جماعتینه چونکی آشنایم من

سیاست ایله میشم اوردا سالهای زیاد

نلر ائشتمیشم ایراندا، اهل منبردن

دوشنده خاطریمه، تیتره یورالیمده مداد

شراره ی عصبیت له، جسم و جان توتوشوب

جاییرـ جاییر یانیری مثل کوره ی حداد

گرک او خواجه لرین دیللرین کسیم دیبدن

قفالریندن ائدیم هم، مناره لر ایجاد

اصول دین مسلمان دورت دیر ـ  اولده

کیم ایله دی اونی بئش؟ داعیان بغض و عناد!

گرک او بغض و عناد اهلینه ائدیم تنبیه

اونوعلن کی (سلیمان نظیف) اولا دلشاد

اودیر عدوی عجم، خصم نادر و عباس

اودیر عمود تعصب، اودیر منه اوستاد

گرک (نظیفی) ائدم آرزوسینه نایل

گرک اونی قوجا وقتینده ایله یم، داماد

اوت! گرک ییخیلا خانمانی ملانین

مخدراتی گرفتار اولا،  و  مالی مزاد

اولارمی هیچ کیشی حامله، و یا دمدار؟

وئرین نشانه منه بیر دانه، بیله آدم زاد

گهی دئییرله کی دوشان دوغوردی، قاچ دانه

بو افترالری یا رب کیم ائیلییب ایجاد؟

گهی دئیر له کی: اود ووردی باب زهرایه

اوجالدی گؤیلره شعلات نار استبداد

 
***
عجم اوشاخلاری جاهلدی، بیلمه ییرلر، کی

بو افترالری، قانمازلار ایله ییب ایجاد

بیتیر بو صحبتی « معجز» داخی اوزون گئتمه

بو قدر توتما جماعتدن آی کیشی، ایراد

 

 

 

ترجمه

 

 

     نه مکه ماند برایم نه مصر و نه بغداد//

نه (سوریه) نه (یمن) نه (گرید) بد بنیاد

// چون یونان شهر سالونیک را اشغال کرد//

برای(بوسنه) (هرسکی) ـ (لمسه) خیلی داد فریاد کردم//

اگرچه (سه سام) و (اسکوب) از دست ام خارج شد//

فقط دلم را به موصل خوش کرده بودم//

آن را هم قضای ربانی از چنگ ام درآورد//

و به سر او هم یک جلاد خاکستر ریخت//

ای یاران نه به انگلیس زورم می رسد و نه به روس//

آن بی نمازها را سپردم به رب عباد//

 

 

***

[سلیمان نظیفغ می گوید:]

بلند شوید ای لشگر ستم دیده//

پاشنه ی کفش هایتان را ور بکشید ای سلاله ی شداد//

مثل شیر غران حمله آورید به شهر خوی//

عجم ها را بکشید و ایران را ویران کنید//

خون ایرانی ها مثل شیر مادر برای شما حلال است//

چونکه حضرت فاروق را آنها لعن می کنند//

حالا در ایران نه اردشیری هست و نه بهمنی//

مبادا ترس بره توی قلبتان//

محال است که رستم سر از قبر بیرون آورد//

در دنیا فقط از کیقباد و قباد نامی مانده است//

استخوانهای پرویز در قبر پوسیده است//

نه بیستونی مانده و نه خسرو و نه فرهاد//

نترسید تمام تُرک ها یار غار شما هستند//

فقط مرتضی علی است که به ایرانی ها کمک خواهد کرد//

بدون شک اگر به ایران قدم بگذارید//

تمام عشایر تُرک به کمک شما خواهند آمد//

علی الخصوص آن برادران آذربایجانی//

در ایران چند میلیون ترک مادرزاد هست//

در عرض پنج و شش روز تبریز را تسخیر می کنیم//

و در آن شهر مثل ابن زیاد فرمان می رانیم//

در آن موقع هر یکی از شما صاحب کرورها (قران)  خواهید شد//

آن زمان به من خواهید گفت: روشنی خانه ات آباد بشه//

در آن وقت اگر بخت یارتان نشد//

به سرعت فرار کنید//

دوباره می گویم تسلیم ایرانیها نشوید//

تفنگ شلیک کنید فورا برگردید به طرف وان//

من به جماعت ایرانیها آشنا هستم//

خیلی وقتها در ایران به سیاست پرداختم//

چه حرفهایی که از اهل منبر نشنیده ام؟//

هر موقع که آن حرف ها به خاطرم می آید مداد در دستم می لرزد//

مثل کوره ی آهنگر شعله می کشد//

باید زبان آن خواجه، را از قفا دربیاوریم//

و از سرشان مناره ها درست کنیم//

از اول اصول دین در اسلام چهارتاست//

ای داعیان بغض عناد؟ چه کسی آن اصول را پنج تا کرد؟//

باید اهل بغض عناد را تنبیه کنم//

آن طوری که سلیمان نظیف می خواهد//

او دشمن ایرانی و دشمن نادر و عباس است//

او ستون تعصب و استاد من است//

باید نظیف را به آرزویش برسانم//

باید او را در پیری دامادش بکنم//

بلی باید خانمان ملا ویران شود//

خانواده او اسیر و اموالش غارت شود//

ایا شنیده اید یک مرد حامله شود یا دم داشته باشد//

اگر همچون آدمی دیدید به من نشان دهید//

گاهی می گویند که روباه چندین بچه می زاید//

ای خدا این افتراها را که درآورده است؟//

گاهی می گویند که باب زهرا را آتش زدند//

شعله های آتش استبداد به آسمانها زبانه کشید//

 

***

بچه های ایرانی جاهل هستند نمی دانند//

متوجه نیستند که این تهمت ها را کی گفته است//

تمام کن این صحبت ها را «معجز» روده درازی مکن//

ای مرد اینقدر از جماعت ایراد نگیر.