عملکرد قوام در مذاکرات نفت شمال و غائله آذربایجان در گفت‌وگو با مجید تفرشی

۲۶ اسفند, ۱۳۹۴
عملکرد قوام در مذاکرات نفت شمال و غائله آذربایجان در گفت‌وگو با مجید تفرشی

و از سوی دیگر پیگیری مذاکرات با شوروی می‌دانند، گروهی دیگر بر مناسبات بین‌المللی و طرح فشار از جانب جبهه غرب تاکید می‌کنند، ایشان با اشاره به تعیین‌کننده بودن نقش اولتیماتوم مشکوک ترومن، معتقدند که برجسته‌سازی نقش قوام به هدف بزرگ کردن او صورت می‌گیرد. عده‌ای دیگر بر نقش عوامل داخلی در داخل خود دولت شوروی (مناقشه میان وزارت امور خارجه شوروی با باقراوف و سردمداران جمهوری آذربایجان) تاکید دارند. مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ و سندپژوه معتقد است در تحلیل این موضوع باید عوامل گوناگون را در نظر گرفت. از یک سو سیاست‌های توسعه‌طلبانه استالین، از سوی دیگر رشد جنبش فراگیر ملی در این قضیه قطعا نقش داشتند، اما سیاست‌های چندجانبه و هوشمندانه احمد قوام را نیز نباید نادیده گرفت. با او درباره ابعاد مختلف این مذاکرات و نقش عوامل گوناگون از سیاست‌ورزی احمد قوام گرفته تا نقش تهدیدهای غرب گفت‌وگویی کردیم که از‌نظر می‌گذرد.

 

            
     از نظر شما تا چه حد می‌توان مساله خروج نیروها را به مساله نفت شمال ارتباط داد؟ به عبارت دیگر در آن برهه زمانی آیا برای شوروی نفت بود که ارجحیت داشت و حفظ نیروها و حمایت از فرقه دموکرات پیشه‌وری صرفا اهرمی برای به دست‌آوردن نفت بود یا خیر؟
علاقه حکومت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به کسب امتیاز نفت شمال از ایران، یکی از موضوعات مهم از بین چند موضوع مهم تغییر سیاست مسکو در پایان دادن به اشغال ایران و حمایت از جریان موسوم به فرقه دموکرات آذربایجان بود. سوای این موضوع، باید به محاسبه دوباره سیاست‌های توسعه‌طلبانه ژوزف استالین رهبر اتحاد شوروی در آغاز دوره جنگ سرد بین دو اردوگاه شرق و غرب و همچنین رشد چشمگیر یک جنبش فراگیر ملی در برابر سیاست‌های تجزیه‌طلبانه و فرقه‌گرایی در ایران و همچنین سیاست‌های چند جانبه و هوشمندانه دولت احمد قوام (قوام‌السلطنه) نخست‌وزیر وقت ایران را نیز از عوامل این موضوع دانست. در موضوع نفت شمال، برای حکومت اتحاد شوروی مساله از یک سو دستیابی به منابع جدید انرژی بود و از سوی دیگر، جلوگیری از حضور قدرت‌های رقیب (ایالات متحده امریکا و بریتانیا) در این حوزه‌ها و مجاورت با قلمرو و حاکمیت شوروی نیز مطرح بود که موضوع را کاملا راهبردی و ژئوپولتیک می‌کرد. از این نظر، موضوع نفت شمال یکی از مسائل مهم و محوری برای شوروی در بده بستان سیاسی در مساله آذربایجان بود، ولی تنها عامل این تحولات نبود.
 

قوام نحست وزیر و چند تن از اعضای کابینه وی

   در این میان نقش قوام به عنوان نخست‌وزیری که شاه جوان بالاجبار به او تن داد چه بود؟
واقعیت این است که محمدرضاشاه جوان به دلایل مختلفی، علاقه و اعتماد چندانی به احمد قوام و دولت او نداشت و در هر سه موردی که در سال‌های بین ١٣٢١ تا ١٣٣١ او را به نخست‌وزیری پذیرفت، تحت شرایط اضطرار و از سر استیصال به این امر تن در داد. این موضوع تا‌حدی به کمبود اعتماد به نفس شاه در سال‌های آغازین حکومتش برمی‌گشت. از سوی دیگر، شاه از ابتدای سلطنت خود تا به آخر، چندان میانه خوشی با نخست‌وزیرانی که شخصیتی قدرتمند داشتند و مستقل از او عمل می‌کردند، نداشت و این موضوع را پس از قوام نیز در تجربه‌های دیگری چون دولت‌های محمد مصدق، فضل‌الله زاهدی و علی امینی نشان داد. نقش قوام در موضوع آذربایجان از چند جهت قابل توجه است. نخست در بازی سیاسی او در سپهر سیاسی ملتهب و چندلایه داخلی کشور، با دربار، مجلس، روزنامه‌ها، طوایف و ایلات، احزاب سیاسی و به خصوص حزب توده و همچنین در برخورد با رقبای سیاسی خود از قبیل دکتر مصدق، آیت‌الله کاشانی و سید ضیاءالدین طباطبایی. قوام از یک سو توانست تا مدتی نسبتا طولانی (و نه تا آخر عمر دولت خود) دربار و شخص شاه و خانواده سلطنتی را در مساله آذربایجان مطیع و پیرو سیاست‌های خود نگه داشته و اجازه فعالیت علیه دولت را همچون سال‌های قبل و بعد از حکومت خود ندهد. از سوی دیگر، با تاسیس سازمان سیاسی کم‌مایه و کم‌عمق ولی پرسر و‌صدایی به نام حزب دموکرات ایران، از یک سو توانست شماری از رجال سنتی را با خود همراه کند، تعداد زیادی از نخبگان و تحصیلکردگان جوان جویای نام را در این حزب مطرح کند و بالا بکشد و همچنین با مشابه‌سازی داخلی آگاهانه و هدفمند، تا حدی سکه فرقه دموکرات آذربایجان را نیز کم‌رونق کند. در همین راستا، ضمن سیاست جلب افراد همسو، قوام از دستگیری و تبعید و تحت فشار گذاشتن قانونی و غیرقانونی رقبای سیاسی داخلی خود نیز مطلقا ابایی نداشت. در راستای همین سیاست بود که قوام به طور گسترده‌ای روزنامه‌های تحت حمایت و مطیع خود را گسترش داد و از سوی دیگر، با نفوذ در روزنامه‌های ظاهرا مستقل و بی‌طرف توانست از نظر تبلیغی تا حد زیادی موفق عمل کرده و فعالیت مخالفان خود را کمرنگ کند. از سوی دیگر، با ایجاد یک دولت مستعجل و کوتاه‌مدت ائتلافی با حزب توده چپ‌گرا و حزب ایران ملی‌گرا، ضمن آنکه عملا این دو جریان را از نظر سیاسی و فعالیت در جناح اپوزیسیون خلع سلاح کرد، تا آخر عمر دولت خود نیز با وجود کنار رفتن این دولت ائتلافی، به این عنوان که شما خود فرصت تاثیرگذاری در درون دولت را داشتید و نخواستید آن را ادامه بدهید، مانع جدی شدن برنامه‌ها و مطالبات این دو جناح رقیب پرقدرت و تاثیرگذار خود شد. قوام در اوایل سال ١٣٢۵ با حمایت از حرکت کم‌رمق و ساختگی موسوم به جنوب توسط ایلات و طوایف قشقایی و به رهبری چهار فرزند اسماعیل‌خان صولت‌الدوله قشقایی (محمد ناصر، ملک منصور، محمد‌حسین و  خسرو) توانست بدیلی را در برابر جریان فرقه‌گرایی و تجزیه‌طلبانه علم کند. در جریان شورش عشایری جنوب، خواسته‌ها و مطالبات قشقایی‌ها در موضوعات مختلف رفاهی، سیاسی و مشارکت در امور منطقه‌ای از سوی دولت و نمایندگان اعزامی از تهران جدی گرفته شد تا نشان داده شود که این‌گونه مطالبات صرفا در چارچوب وحدت ملی، مصالح کشور و به دور از تلاش‌های واگرایانه و جداسری قابل تحمل و قابل مذاکره و دستیابی است.
   
آیا درست است که سادچیکف در سفر به ایران و مذاکرات اولیه خیلی بد بازی کرد؟
سیاست و عملکرد ایوان واسیلی اویچ سادچیکوف، سفیر شوروی در ایران تحت تاثیر و متکی به چند عنصر تعیین‌کننده بود. نخست، سیاست مرکزی در مسکو که توسط شخص استالین تایید و دیکته می‌شد و در چند مرحله تغییر کرد. در ابتدا بحث جداسری آذربایجان جدی‌تر بود و بعد که ماجرا در عرصه ایران، منطقه و جهان گره خورد، مساله گروکشی، امتیازگیری از ایران و رقبای بزرگ مسکو پیش آمد. عنصر دوم، حرب توده بود که گرچه از نظر سازمان سیاسی و هوادارانش بزرگ‌ترین جریان سیاسی و حامی شوروی در برابر دولت قوام بود، ولی به دو دلیل اصلی نتوانست آن گونه که شوروی امیدوار بود به اهرم فشار جدی برای پیشبرد خواسته‌های برادر بزرگ عمل کند. نخست آنکه با الحاق حزب توده در آذربایجان به فرقه دموکرات، عده زیادی از روشنفکران میهن دوست که تا آن زمان حزب‌توده را گروهی ملی و مستقل می‌دانستند، با وابسته شناختن آن حزب به مسکو، عملا یا رسما از آن کناره گرفتند و با وجود جو شدید تبلیغاتی منفی علیه هرگونه بازنگری، ریزش‌های فردی یا سازمان یافته پیاپی در درون حزب آغاز شد. دیگر آنکه با وجود موج ملی‌گرایانه و میهن‌دوستانه برای دفاع از آذربایجان، حتی در بین سران و اعضای مانده در حزب توده نیز همدلی و همبستگی جدی در دفاع از منافع شوروی در برابر منافع ملی ایران وجود نداشت. مساله دیگر در شکست سیاست و ماموریت سادچیکوف در ایران این بود که حکومت شوروی امیدوار بود که موضوع آذربایجان را در یک بده بستان دوطرفه و منطقه‌ای با ایران حل و فصل کند، ولی قوام با پشتگرمی امریکا و تا حد کمتری بریتانیا موضوع را جهانی کرد و به سازمان تازه تاسیس ملل متحد و شورای امنیت آن کشاند و موضوع آذربایجان و ایران را به نخستین رویارویی ثبت‌شده در تاریخ جنگ سرد در جهان تبدیل کرد.
   
گفته می‌شود که قوام در دور اول مذاکراتی که به شوروی رفت، چندان موفق نبود. ارزیابی شما از این مذاکرات چه بود؟

به نظر من قوام در مذاکراتش در مسکو در حد مقدورات و محدودیت‌هایش بد عمل نکرد و نسبتا موفق هم بود. شاید علت اینکه برخی نویسندگان، سفر مسکو قوام را ناموفق می‌دانند این است که توقع داشتند در این سفر همه‌چیز نهایی و قطعی شود و او به همه مطالبات کامل خود دست یابد. ولی باید توجه داشت که سفر مسکو در واقع آغاز یا شاید نقطه عطف سیاست قوام در حل و فصل مساله آذربایجان بود. در واقع پس از این سفر بود که برنامه‌های اصلی قوام در مجلس، در دربار، با روحانیان، با نخبگان و در جامعه بین‌المللی شتاب و آهنگ جدی و سریع‌تری به خود گرفت. از این جهت سفر مسکو و دیدار با استالین و دیگر مقامات شوروی برای قوام و همراهانش را باید آغازی جدی بر پروژه پایان بخشیدن به غائله آذربایجان   دانست.
  
  نقاط قوت و ضعف قوام در ماجرای مذاکرات از دید شما چه بود؟
واقعیت این است که از نظر توازن مذاکرات سیاسی، قوام نماینده یک کشور ضعیف تازه از اشغال خارجی درآمده پس از جنگ بود و به تنهایی قادر به چانه‌زنی جدی از موضع واقعا قدرتمند با استالین پیروز در جنگ جهانی نبود. از سوی دیگر، تا قبل از سفر قوام به مسکو، جامعه بین‌المللی هنوز توجه و رغبت جدی به ورود به حل و فصل موضوع آذربایجان نشان نداده بود و از این جهت نیز دست هیات ایرانی برای برخورد مقتدرانه چندان باز نبود. با این همه به نظر من، قوام با استفاده از امکانات و توان محدود خود، با زبان دوستی و دیپلماسی و وعده دادن توانست به استالین ثابت کند که اهل سوداگری است و به جای پیش بردن سیاست اشغال و تجزیه ایران، با معامله و بده بستان بهتر می‌تواند به اهداف اقتصادی و راهبردی خود در منطقه برسد. این در حالی بود که قوام واقعا تضمینی برای وعده‌های خود نداشت و همه‌چیز موکول به رای مجلس پانزدهم می‌شد. در این شرایط با این محدودیت‌ها به نظر من، قوام بیش از این نمی‌توانست دستاورد جدی دیگری از سفر مسکو داشته باشد.
  
  آیا می‌توان گفت که قوام در این مذاکرات صادقانه و در مقام سیاستمداری با پرنسیب و با اصول تصمیم‌گیری کرد یا ترجیحات شخصی او و همان سیاست‌ورزی طایفه‌ای و منفعت‌طلبانه   دخیل     بود؟
تردیدی ندارم که قوام در مذاکرات مسکو نه صادق بود و نه با پرنسیپ عمل کرد. او نمی‌توانست در برابر سیاست تجاوز طلبانه، توسعه جویانه و حامی جداسری استالین با صداقت و باپرنسیپ عمل کند. چاره‌ای جز برخورد ریاکارانه و دادن وعده توخالی نداشت. اما در باب منفعت طلبی و سیاست ورزی طایفه‌ای باید بگویم که قوام در تجربیات قبل و بعد از مساله آذربایجان بارها چنین کرده و به نمایندگان دولت‌های غربی و شرقی وعده و امتیاز داده بود. هم در برخورد با روسیه و شوروی، هم در برخورد با بریتانیا و هم در برخورد با امریکا. ولی به گمان من در موضوع فرقه دموکرات آذربایجان و تحولات سال‌های ١٣٢۴ تا ١٣٢۶ در ایران، تقریبا این طور نبود. اگر او می‌خواست در مساله آذربایجان منفعت شخصی را پیش ببرد به مجلس دست پرورده خود توصیه نمی‌کرد که علیه امتیاز نفت شمال رای بدهد، ولو به قیمت سرنگونی دولت خودش یا در موضوع آذربایجان در چند جبهه با عوامل حزب توده، دربار و دیگر احزاب رقیب درنمی افتاد و با دادن امتیازات مورد‌نظر شوروی و تطمیع مجلس و سیاستمداران (چنان که در این امر ورزیده و خبره بود) این موضوع را هم با جنت مکانی و آبرومندی شخص خود جمع می‌کرد. ولی واقعیت امر این است که در این مورد چنین نکرد.
    نقش نیروهای داخلی به خصوص مجلس با چهره‌هایی چون مصدق که مجلس را منحل کردند و گفتند تا زمانی که نیروهای بیگانه در کشور هستند، امکان تشکیل مجلس وجود ندارد را چگونه می‌بینید؟ به عبارت روشن‌تر وزن نیروهای ملی گرا در این قضیه چه بود؟
نیروهای ملی‌گرا در آن زمان یک نیروی منسجم و واحد و بسیار مقتدر در قیاس با دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت نبودند. از این جهت شخص دکتر مصدق نیز در آن زمان اگرچهره‌ای شاخص و معتبر بود، ولی نفوذ سال‌های بعد خود را نداشت. نیروهای ملی از آن جهت که مخالف اشغال بیگانه بودند محترم و معزز بودند، ولی به طور عینی و جدی نقش عمده‌ای در انگیزش و ایجاد هیجان و جریان در جامعه را نداشتند. مساله عدم امکان تشکیل مجلس در زمان حضور نیروهای بیگانه در کشور موضوعی است که روی کاغذ و از نظر احساسات امری جذاب است. ولی همین مجلس‌های نیم بند چهاردهم و پانزدهم تا حد زیادی و در حد توان خود توانستند در جهت مخالفت با نفوذ لندن و مسکو و واشنگتن در ایران فعالیت کنند. دیدگاه دکتر مصدق در موضوع مجلس به نگاه موردی و ابزاری او نه قبول نقش مبنایی مجلس و پارلمانتاریسم برمی‌گشت. چنان که در دوران حکومت دکتر مصدق، چه در جریان انتخابات پرتنش و پراشکال مجلس هفدهم و چه در جریان رفراندوم غیرقانونی انحلال آن این موضوع قابل مشاهده است.
  
  شاه و دربار در این میان چه نقشی داشتند؟ آیا در جهت پیروزی مذاکرات گام‌بر می‌داشتند یا چنان که مشهور است، شاه دوست داشت مذاکرات به نتیجه نرسد تا ناکارآمدی قوام روشن شود؟

به گمان من، شخص شاه با وجود آنکه دل خوشی از شخص قوام نداشت، در موضوع آذربایجان توانست نقش مثبتی در موضوع فرقه دموکرات و ایجاد موج ملی در مخالفت با اشغال و جداسری آذربایجان ایفا کند. البته نقش شاه و دربار در این میان بیشتر پیروی از دولت قوام، نیروهای سیاسی تحت امر یا حامی دولت و روحانیان پیشگام در مبارزه با فرقه بود. دربار و خانواده سلطنتی نیز در آن زمان بیشتر به دنبال شاه بودند و هنوز نقش چندان جدی و تاثیرگذار مثبت یا منفی مستقلی در فوتبال سیاسی داخلی ایران نداشتند. با این همه در نوشتارها و گفتارهای شاه در سال‌های بعد این توهم که صرفا و فقط او باعث و بانی نجات آذربایجان بوده قابل توجه و نشان از خودشیفتگی تدریجی شخصیتی او دارد.
   
بحث‌های زیادی درباره اولتیماتوم مورد‌ادعای ترومن صورت گرفته است. اخیرا آقای اتابکی نیز در مقاله‌ای با استنادات نشان می‌دهد که این بلوفی بود که دولت ترومن در آن زمان (زمان طرح ادعای اولتیماتوم) برای گرفتن اعتبار مالی برای بودجه نظامی از کنگره مطرح کرد و واقعیت نداشت. ارزیابی شما از این ادعا چیست؟
به گمان من و دست کم بر اساس اسناد بریتانیایی، هری ترومن؛ رییس‌جمهور وقت امریکا در حد یک یا چند هشدار نسبتا ملایم پیام‌هایی برای استالین فرستاد. بنابراین نمی‌توان به طور کلی و از بیخ و بن منکر موضوع هشدار شد. ولی مساله این است که در تاریخ نویسی غربی دوران جنگ سرد، بدون در نظر گرفتن همه عناصر دیگر، از سیاست‌ها و خواسته‌های شوروی گرفته تا بازی قوام و مسائل داخلی ایران، صرفا همه‌چیز در حل ماجرای آذربایجان به این اولتیماتوم مشکوک نسبت داده شده است. این البته امری نادرست و نادقیق است. طرح مساله التیماتوم ترومن به استالین و حل ماجرا به دلیل این اولتیماتوم، در واقع خوراکی برای تبلیغات دوران جنگ سرد بود. این موضوع ضمنا مصرف داخلی داشت تا به وسیله آن دولت دموکرات امریکا بتواند در بربار رقبای جمهوریخواه خود خطر توسعه‌طلبانه شوروی را بزرگ‌تر از حد واقعی نشان داده و به مطالبات مالی خود در بودجه پیشنهادی‌اش دست یابد.
  
  به فرض که اولتیماتومی در کار نبوده، اما به هر حال باید پذیرفت که فشار غرب و مناسبات بین‌المللی در این زمینه نقش داشته است. ارزیابی شما از نقش عوامل خارجی چیست؟

فشارهای غربی را نباید جدا از جریان‌های داخلی، تلاش‌های دولت قوام و بازنگری در سیاست شوروی دانست. مجموعه‌ای از این عوامل منجر به حل و فصل موضوع فرقه دموکرات در آذربایجان شد. مسلما چه از طریق سازمان ملل و شورای امنیت و چه از طریق گفت‌وگوها و چانه‌زنی‌های پشت پرده مساله ایران و آذربایجان توسط قدرت‌های بزرگ مورد بررسی و تصمیم‌گیری واقع شده بود. به نظر من، عوامل خارجی بدون وجود شرایط مناسب داخلی قادر به جلوگیری از زیاده‌خواهی و کنترل سیاست توسعه‌طلبانه شوروی نبودند. علاوه بر آن، به هر روی، این سیاست شوروی در تضاد با اهداف غرب در دوران جدید پساجنگ جهانی و دوران جنگ سرد بود. البته در آن زمان بریتانیا به دلیل ضعف دولت در لندن و علاقه نسبی به ضعف دولت مرکزی در ایران، با احتیاط و بدون ورود مستقیم جدی با مساله برخورد کرد و نقش امریکا در حل و فصل موضوع آذربایجان چه به شکل مستقیم و چه از طریق سازمان ملل متحد و شورای امنیت جدی‌تر، پررنگ‌تر و تاثیرگذارتر از بریتانیا بود.
  
  در همان مقاله آقای اتابکی مدعی می‌شود که در نهایت آنچه خروج نیروهای شوروی و خالی کردن پشت جمهوری‌آذربایجان را موجب شد، ترجیحات داخلی شوروی در حفظ جبهه غربی خود (اروپای شرقی) بود. تا چه حد این ارزیابی را دقیق می‌دانید؟
ترجیحات داخلی شوروی در حفظ جبهه خود در اروپای شرقی یکی از دلایل مهم پاپس کشیدن مسکو از آذربایجان و ایران بود. به نظر من، ضمن اهمیت این عنصر، هرگز نمی‌توان تلاش‌های دولت قوام، حرکت ملی و مردمی در ایران، مذاکرات پنهانی قدرت‌های بزرگ و فشارهای جامعه بین‌المللی برای پایان بخشیدن به این بحران را نادیده و دست کم گرفت و در تاریخ‌نویسی و روایت ماجرای آذربایجان، باید به موازات آن ترجیحات مسکو، به این عوامل مهم نیز توجه داشت.
   
در نهایت بفرمایید که به طور کلی آیا مذاکرات ایران را در آن زمان موفق می‌دانید یا خیر؟
سیاست هنر ممکنات است. توفیق در مذاکرات را باید ظرف زمان و مکان و با توجه به امکانات و محدودیت‌های مذاکره‌کننده ارزیابی کرد. با توجه به جمیع این جهات، به نظر من ایران و دولت احمد قوام در موضوع آذربایجان توانست به خواسته‌های اصلی خود که حفظ تمامیت ارضی کشور، خروج نیروهای اشغالگر شوروی از ایران، از بین بردن دولت فرقه دموکرات و همچنین ندادن امتیاز نفت شمال به شوروی بود، موفق عمل کند. این موفقیت البته هزینه‌بر نیز بود و آفاتی نیز در برداشت. ولی در برابر چنین دستاوردهایی، لطمات و صدمات پیش آمده را قابل‌تحمل و چشم‌پوشی می‌کند.

 

روزنامه اعتماد