سالار سیف الدینی:
سرو ایرانشهر

۱۶ اسفند, ۱۴۰۱
سرو ایرانشهر

«و این چیزها اندرین نامه بیایند که سهمگین نماید و این نیکوست چون مغزِ آن بدانی. این همه درست آید به مغز به نزدیکِ دانایان و بخردان به معنی و آن که دشمن دانش بُوَد این را زشت گرداند» – مقدمه شاهنامه ابومنصوری

شرق: حدود هزار سال پیش، فردوسی دهقان‌زاده خراسان پس از آنکه زمین‌های پدری‌اش را طی 30 سال، صرف خرید نسخه‌های خطی خدای نامک از سرزمین‌های دور و نزدیک ایران‌زمین کرده بود، در تنگدستی درگذشت. فردوسی گوهر به دینار نفروخت بلکه سرمایه مادی‌اش را به سرمایه تاریخی بدل کرد. در آستانه قرن جدید، تقدیر تاریخی یک بار دیگر و این بار در آذربایجان تکرار شد و زمین‌های در بازار شهر تبریز یکایک تبدیل به دفتر و کتاب شد.

فردوسی در روزگاری عزم احیای تاریخ ایران را در قالب نظمِ جدید کرد که زادگاهش خراسان، محل تاخت و تاز بیگانگان بود و شیرازه کشور از هم گسیخته بود. چونان‌که بهرام بیضایی در نمایش‌نامه دیباچه نوین شاهنامه تصویر کرده است:

«در خراسان شمشیر به سه زبان فرمان می‌دهد و به شش زبان خراج می‌گیرد. سهم سلطان، سهم خلیفه، سهم والی و سهم مذاهب. هژده طریقت در هم افتاده‌اند و دوازده امیر هریک تیغ می‌کشند که منم و این همه امیران به نام خلیفه در جنگ‌اند با یکدیگر و همه از سوی وی منشور و لقب دارند و تابعان وی‌اند».

در چنین زمانه‌ای در توس «مرگ به عربی سخن می‌گفت، و ظلم به ترکی و ترس به پارسی». در پی زوال دولت ایرانشهر به دست خلفا مردم خراسان نیز همچون سایر بلاد ایران در وطن خویش غریب افتاده بودند که شرح آن در تاریخ رفته است. از این رو دهقان توس نبشتن نامه‌ای را آغازید که پیش از او کسان دیگری نیز دست بدان برده بودند اما کامیاب نشدند و کار ناتمام ماند. هنگامی که فردوسی از کار نوشتن شاهنامه آسود، دیگر باغ و زمینی هم برای این دهقان توس باقی نمانده بود. تمام ثروت فردوسی خرج خرید «بقیه السیف» خدای‌نامه‌ها و دفترهای پارسی شده بود که باید از دوردست و پس از سال‌ها انتظار از راه می‌رسید.

اما شهرت جهانگیر شاهنامه فردوسی در ایران و جهان، تا اندازه زیادی مرهون «تبریز» بود. نسخه‌های شاهنامه بزرگ به همراه نگارگری‌ها و خطاطی‌های نفیس در تبریز و مکتب هنری آن طراحی شد. شاه اسماعیل صفوی پس از تاج‌گذاری در تبریز برای احیای شاهنامه همت کرد. نام همه پسرانش را از پهلوانان شاهنامه گرفت و دستور طراحی شاهنامه‌ای را برای پسرش طهماسب داد که در زمان مرگ پدر، طفل خردسال بود و باید چون میراثی برای آینده‌اش باقی می‌ماند. شاه عباس، شاهنامه را به قهوه‌خانه برد و سنت ملی شاهنامه‌نویسی را بنا کرد. علیرضا عباسی به دستور شاه عباس کبیر یک بار شاهنامه را خوشنویسی کرد و این‌چنین بود که این اثر سُترگ ماندگار شد.

جواد طباطبایی اعیان‌زاده تبریز در سال 1323 در تبریز چشم به جهان گشود در خانواده‌ای بازرگان. پدرش را در کودکی از دست داد و خاطره یورش همیشگی سالدات‌های روس که گاه و بیگاه به تبریز دست‌اندازی می‌کردند بخشی از خاطره خانوادگی‌اش بود. طرح ایده‌ای حول مکتب تبریز و تفکراتی که پس از «وهن بزرگ ترکمانچای» در دارالسلطنه در میان حلقه‌ای از دیوان‌سالاران ایرانی به زعامت عباس میرزا شکل گرفت، از اولین دغدغه‌های او بود که در نهایت در کتاب سترگ «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» عرضه شد. انقلاب مشروطه و اندیشه سیاسی ایران که بر گرد مشروطیت شکل گرفته بود، از نظر طباطبایی مهم‌ترین میراث فکری ایران بود که در نهایت در واپسین کتابش که مزین به نام «حکومت قانون» بود، پدیدار شد.

طباطبایی «گوهر به دینار نفروخت» بلکه چونان فردوسی زمین زیر پایش را به سرمایه فکری تبدیل کرد. اگر فردوسی پهلوانان حماسی و اساطیری را زنده کرد، طباطبایی نیز سنت سیاسی قائم‌مقام فراهانی، میرزا صالح آشتیانی و میرزای بزرگ یا امیرکبیر را احیا کرد. آخرین توصیه‌اش در واپسین صفحه کتابش این بود: «علم سیاست قلمرو ساده‌لوحی و کوشش برای رسیدن به منافع خصوصی به هر بهایی نیست. در قلمرو سیاست تنها می‌توان ملی اندیشید و تنها منطق این نوع اندیشیدن، منطق منافع ملی است».

اخراج طباطبایی از دانشگاه به دلیل مشکلاتی شخصی با او، در اثر همین پایبندی به قانون و سنت دانشگاهی بود. این اخراج ضایعه‌ای برای دانشگاه و موهبتی برای او شد چراکه موجبات فراغت از قیل و قال‌های معمول را فراهم آورد، تا بتواند در وادی پژوهش‌های سترگی گام بردارد که کمتر کسی تاکنون بدان خطر کرده است. محصول این فراغت ده‌ها تألیف، ترجمه و مقاله است که احتمالا آینده فکری و سیاسی ایران‌زمین را همچون شاهنامه شکل خواهد داد. اما بُعد دیگر این حادثه هم‌ نوعی سرنوشتی با «فردوسی» را رقم زد: «پراکنده شد مال و برگشت حال».

پس از درگذشت پدرش، تربیت و تمشیت خانواده طباطبایی تا اندازه زیادی بر عهده عموی او بود و او نیز سه باب مغازه در بازار آهن‌فروشان تبریز برای جواد به جا گذاشت تا سرمایه آینده‌اش شود. املاک به تدریج هریک به شکلی فروش رسید تا خرج کتاب یا دفتری شود که امروز سرمایه معنوی و فکری است. همچنان که باغ فردوسی در توس تبدیل به شاهنامه شد، میراث خانوادگی طباطبایی در بازار تبریز، هریک دفتری شد در تاریخ اندیشه.

آخرین دفتر از آثار او «حکومت قانون»، کوششی است برای درک مفردات مفهومی غریب و مرموز به نام «امر ملی» که واپسین توصیه‌اش به نگارنده تدوین و تشریح آن در آینده بود. او این مفهوم را از مذاکرات مجلس اول مشروطه یعنی زمانی که کشتی مملکت در تلاطم جنگ جهانگیر نخست بود بیرون کشید. راهی که فردوسی در شرق ایران‌زمین باز کرد، در تاریخ میانه و معاصر در غرب ایران‌زمین یعنی آذربایجان به باغستانی تبدیل شد و سنت ملی تنومندی را شکل داد که «می‌توان بی‌نهایت در معنای مواد و مصالح ساختمان نظری آن مناقشه کرد اما نمی‌توان چنان رخنه‌ای در بنیان آن افکند که اساس نظریه را خدشه‌دار کند».

طباطبایی «گوهر به دینار نفروخت» بلکه چونان فردوسی زمین زیر پایش را به سرمایه فکری تبدیل کرد. اگر فردوسی پهلوانان حماسی و اساطیری را زنده کرد، طباطبایی نیز سنت سیاسی قائم‌مقام فراهانی، میرزا صالح آشتیانی و میرزای بزرگ یا امیرکبیر را احیا کرد. آخرین توصیه‌اش در واپسین صفحه کتابش این بود: «علم سیاست قلمرو ساده‌لوحی و کوشش برای رسیدن به منافع خصوصی به هر بهایی نیست. در قلمرو سیاست تنها می‌توان ملی اندیشید و تنها منطق این نوع اندیشیدن، منطق منافع ملی است».