اشاره‌هایی در باب مذهب، تاریخ، فرهنگ و زبان و رسوم آذربایجان
آوازهای سرزمیــن پدری

۲۶ فروردین, ۱۴۰۲
آوازهای سرزمیــن پدری

فرشید باغشمال: زنده‌یاد دکتر مشکور، در میان تالیفات پرشمار خود، سه اثر بسیار مهم و مرجع در حوزه تبریزشناسی و آذربایجان‌شناسی دارد: «تاریخ مردم اورارتو»، «نظری به تاریخ آذربایجان» و «تبریز تا پایان قرن نهم هجری» سه اثر گرانسنگی است که به خوبی توانسته رازهای سربه‌مُهری از تاریخ ایران را در دل تبریز و آذربایجان آشکار کند.

دکتر مشکور بیش از هر کتابی با اثر مهم «تبریز، تا پایان قرن نهم هجری» شناخته می‌شود. «انجمن آثار ملی» این کتاب را تیرماه 1352 منتشر کرده‌است. اما سه سال پیش از این کتاب، نویسنده، کتاب مهم «نظری به تاریخ آذربایجان» را توسط همین ناشر، منتشر کرده‌است. اثری حجیم و بسیار ارزشمند که یک دانشنامه مرجع و دقیق برای مطالعات ایران‌شناسی و آذربایجان‌شناسی به شمار می‌رود.

تبریز، ام‌البلاد آذربایجان

«نظری به تاریخ آذربایجان» هفتادوهفتمین کتاب از انتشارات «انجمن آثار ملی» است که در بهمن‌ 1349 با شمارگان 1 هزار جلد در تهران منتشر شده‌است.

مشکور، در مقدمه کتاب، تبریز را «ام‌البلاد آذربایجان» خوانده و انگیزه‌اش را از نگارش کتاب چنین بیان مى‌کند: «قصد نگارنده از نوشتن این اوراق، نگارش تاریخ آذربایجان نبوده، بلکه این کتاب با همه ستبرى، مقدمه‌اى است، بر تاریخ تبریز».

کتاب 1هزار صفحه دارد و  به 12 فصل تقسیم شده‌است: جغرافیاى تاریخى آذربایجان، جغرافیاى طبیعى و زمین‌شناسى آذربایجان، آثار و اقوام باستانى آذربایجان، آذربایجان پیش از اسلام و پس از اسلام، ایلات و عشایر آذربایجان، زبان مردم آذربایجان، اوضاع زبان ترکى آذرى در اعصار مختلف و به ویژه عصر صفوی، مشخصات ترکى آذرى و دستور زبان آن، شرح اجمالى آثار و ابنیه تاریخى آذربایجان شرقى.

بخش‌ پایانی کتاب، به تصاویر و عکس‌هایی از آثار تاریخی آذربایجان پرداخته است. مشکور در این بخش، تصاویری از کاروانسراها، مساجد، بقعه‌‌های امامزاده‌ها، پل‌ها، قلعه‌ها و کلیسه‌های آذربایجان آورده‌است. امروز که بیش از نیم‌قرن از انتشار این کتاب می‌گذرد، بخش قابل‌توجهی از آثاری که مشکور تصاویر آن‌ها را گردآوری کرده‌است، از میان رفته و یا در آستانه ویرانی است. برخی از روشنگری‌های مشکور را در کتاب ذکر می‌کنیم:

مسئله تاریخی زرتشت و آذربایجان

آذربایجانی‌بودن زرتشت، از آن‌ باورهای محبوب در میان برخی از مردم است. مشکور در کتاب خود به این باور عامه پاسخ داده و گفته‌است: «به ظن غالب در تمام مدت نفوذ و تسلط فرهنگی یونان (هلنیسم)، آذربایجان تحت حکومت روحانیان طرفدار کیش زردشتی بود. به قدری در تبلیغ و حمایت از کیش زردشتی مبالغه می‌شد که مفسران اوستا در قرون بعد، ماد را اعم از ری یا آذربایجان، محل تولد زردشت پنداشتند! حتما وجود آتشکده عظیمی چون آذرگشنسپ در شهرِ شیز (در فاصله ۴۵ کیلومتری شمال‌شرقی شهرستان تکابِ آذربایجان‌غربی) نزدیک دریاچه اورمیه، به توهم این خیال که زردشت از مردم آذربایجان و یا ولایت ری بوده کمک کرده است.» (صفحه 105)

 

از نظر مشکور، مردم آذربایجان در دوره اسلامی زبان به خصوصی داشتند که نویسندگان بعد از اسلام از آن تعبیر به «فهلوی آذری» (از زبان‌های تاریخی ایران) کرده اند. فهلوی، معرّب پهلوی است که به معنى پارتی و اشکانی می‌باشد. وی برای اثبات این موضوع، به رساله یوزف مارکوارت، زبـان‌شناس و تاریخ پـژوه آلمانی، اشاره و تاکید می‌کند که اصلاً زبان حقیقی پهلوی، زبان آذربایجانی است که زبان کتبی اشکانیان بوده‌است.

آذربایجان و سابقه جمعیت یهودی

اینکه آیا جامعه یهودی در طول تاریخ، حضوری در تبریز و آذربایجان، داشته یا نه، از دیرباز سوال‌برانگیز بوده‌است. گزارش مشکور نشان می‌‌دهد گروهی از یهودیان، در دهه 30 شمسی، در تبریز حضور داشتند. مشکور می‌نویسد: «یهودیان در آذربایجان اندک هستند و بیشتر به تجارت اشتغال دارند. بنا به بررسی دموگرافیک درباره آمار اقلیت‌های مذهبی و بر اساس سرشماری سال ۱۳۳۵ خورشیدی، تعداد کل جمعیت یهودیان آذربایجان ۶۴۰ تن است که از این میان، ۴۹۱ یهودی در آذربایجان‌غربی و ۱۴۵ یهودی در آذربایجان شرفی زندگی می‌کنند. ژاک دمورگان می‌نویسد. «یهودیان در تبریز، مراغه‌، ارومیه، و غیره پر شمار و منحصراً از حاصل معاملات تجاری زندگی می‌کنند و به هیچ کار دیگر نمی‌پردازند.» (صفحه 202)

رقابت اشعث و ولید برای فرمانداری آذربایجان!

مشکور، حُذَیفَه بن یمان، عتبه‌بن‌فرقد، ولید ابن عقبه و اشعث‌بن‌‌قیس را چهار والی آذربایجان در دوره خلافت اسلامی ذکر می‌کند و می‌نویسد: «چون علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) به خلافت نشست، نخست سعید‌بن‌ساریه‌ و سپس اشعث‌بن‌قیس را (برای بار دوم) حکومت آذربایجان داد. اشعث در دوره دوم فرمانداری در آذربایجان، بیشتر مردم را مسلمان یافت که می‌توانستند قرآن بخوانند. پس گروهی از اهل عطاء ودیوان را از مردم عرب در شهر اردبیل نشیمن داد و آن را پایتخت خود ساخت و مسجدی نیز در آن‌جا بنا کرد.» (صفحه 136)

آذربایجان پیش از حاکمیت شیعه، چه مذهبی داشت؟

مولف با ریشه‌یابی مذهب مردم آذربایجان در سال‌های پیش از حاکمیت شیعه و استقرار صفوی، می‌نویسد: «مردم شهرهای ایرانی‌زبان آذر‌بایجان مانند تبریز، اردبیل، مشکین‌، اهر‌، دهخوار‌قان و نخجوان که در آن روزگار هنوز زبان‌شان ترکی نشده بود، شافعی‌مذهب بوده‌اند. برخلاف شهرهای ترک‌زبان مانند مراغه و لیلان که غالبا مذهب حنفی داشته‌اند. سبب آن این است که ترکانی که از ماوراءالنهر و خراسان به داخل ایران مهاجرت کرده بودند، مذهب مردم مشرق ایران را که غالباً حنفی بوده‌است با خود آورده، علاوه بر زبان ترکی‌، مذهب حنفی را نیز بر مردم آذربایجان که اغلب شافعی‌مذهب بوده‌اند، تحمیل کرده‌اند. (صفحه 240)

واقعیت تاریخی زبان مردم آذربایجان

از نظر مشکور، مردم آذربایجان در دوره اسلامی زبان به خصوصی داشتند که نویسندگان بعد از اسلام از آن تعبیر به «فهلوی آذری» (از زبان‌های تاریخی ایران) کرده اند. فهلوی، معرّب پهلوی است که به معنى پارتی و اشکانی می‌باشد. وی برای اثبات این موضوع، به رساله یوزف مارکوارت، زبـان‌شناس و تاریخ پـژوه آلمانی، اشاره و تاکید می‌کند که اصلاً زبان حقیقی پهلوی، زبان آذربایجانی است که زبان کتبی اشکانیان بوده‌است. (صفحه 204)

زبان فهلویِ آذری، تا عهد شاه‌عباس بزرگ، همچنان در میان عامه و اهالی معمول بود. حتی مردم تبریز در اوایل عهد شاه عباس، به شهادت «رساله روحی انارجانی» که بین سال‌های ۹۸۵ تا ۹۹۴ هجری تألیف شده‌ و به رساله زبان تبریزیان نیز مشهور است، از علما و قضات گرفته تا خانواده‌ها و عوام‌الناس و اصناف، به همین زبان تکلم می‌کردند. (صفحه 243)

اولیا چلبی که در سال ۱۰۵۰ هجری در زمان شاه صفی تبریز را دیده در سیاحت‌نامه خود درباره زبان مردم تبریز چنین می‌نویسد: ارباب معارف در تبریز فارسی تکلم می‌کنند، لیکن دیگران لهجه‌های مخصوصی دارند که چند جمله برای نمونه نوشته می‌شود‌: منهمچون خاطر مانده او لوبدور (یعنی، از من همچنان رنجیده خاطر شده)، دارجنمشم (دلتنگ شده‌ام) و…. از این امثله که اولیا چلبی آورده، معلوم می‌شود که هنوز زبان ترکی کاملاً در آذربایجان رواج نداشته و کلمات آذری با روابط ترکی به کار می‌رفته است. (صفحه 260)

تا پیش از صفویه زبان رسمی و درباری، زبان پارسی بود. حتی امرای ترک که در آن سرزمین حکومت داشتند، غالباً در دربار خود به فارسی سخن می‌گفتند. زبان فارسی، لفظ قلم محسوب می‌شد و رواج آن، به لهجه‌های فهلوی نیز کمک می‌کرد و ضامن بقای آن‌ها بود. از زمانی که صفویه بر سر کار آمدند، برای راضی کردن قبایل ترک حامی خود، به زبان ایشان سخن گفتند و لغات ترکی را زبان درباری و حتی تبلیغات مذهبی خود وارد ساختند. شاعران ترکی‌گوی را به گفتن اشعار ترکی تشویق کردند و شعرای پارسی‌زبان را جز در گفتن مراثی برای ائمه دین، از چشم انداختند و شعرشان را به چیزی نخریدند. قاجاریه نیز در ترویج زبان ترکی در آذربایجان سهم بسزایی داشتند. زبان دربار ولیعهدهای قاجار که همیشه در آذربایجان مقیم بودند، ترکی بود. از این جهت زبان ترکی، زبان اشرافی و طراز اول جلوه کرد و همواره باب روز و مورد تقلید مردم آن روزگار بود. و این وضع تا دوره مشروطیت ایران دوام داشت. (صفحه 215)

مشکور بر همین اساس، لهجه‌های قدیم آذربایجان اعم از تبریزی و اردبیلی و نقاط دیگر را «فهلویات آذری» اطلاق می‌‌کند و می‌‌نویسد: این لهجه‌ها، به طور مسلم تا آغاز عصر صفوی هنوز در شهرهای آن سرزمین زنده بوده است. از اواسط عصر صفوی، این لهجه‌ها به کلی از شهرها بر افتاد و جای خود را به «ترکی آذری» داد، ولی در بسیاری از دهات و قصبات همچنان معمول بود. بنا بر شهادت پیرمردان قدیم، خیلی از این لهجات تا صد سال پیش (که شهرها و دهات در اثر نبودن جاده‌های شوسه روابط مستمری نداشتند) در بسیاری از روستاهای آذربایجان رواج داشت. اما در اثر عامل «ارتباط جزء و کل» یعنی رابطه بین مردم روستا و شهر «‌فهلوی آذری» محو زبان غالب یعنی «ترکی آذری» شدند و به تدریج از روستاها نیز برافتادند. با وجود این هنوز لهجاتی هستند که در گوشه و کنار آذربایجان چون هرزند و گلین‌قیه، زنوز، حسنلو و خلخال، به حیات ضعیف خود ادامه می‌دهند، اما دیری نمی‌گذرد که آن‌ها نیز محو زبان غالب شوند و از صفحه روزگار بر می‌افتند. (صفحه 224)

دده‌عمر، کنیز پابرهنه و باران تاریخی تبریز

مولف در ادامه، با ذکر مثالی از شاعران پیشگام آذربایجان، به شاعری به نام «دده‌عمر الایدینی» متخلص به «روشنی» اشاره می‌کند و می‌نویسد: «دده‌عمر از اهل شهر بروسه (بورسا در مغرب آسیای صغیر) و از عرفا و اقطاب صوفیه بود که به تبریز آمد و نزیل آن شهر شد و مورد حمایت و ارادت سلطان یعقوب آق‌قویونلو قرار گرفت و در همان شهر در سال ۸۹۲ هجری در گذشت. حافظ حسین کربلائی تبریزی (متوفی 997ق) از عالمان صوفی قرن دهم، که کتاب بسیار مهم «روضات الجنات» را درباره مزارات عارفان و مشاهیر تبریز دارد، درباره دده‌عمر گزارش می‌دهد که او غالباً به ترکی شعر می‌گفته و ظاهراً اشعار او را قبایل ترکی که در آذربایجان مَسکن گزیده بودند، می‌فهمیده‌اند، در عین حال، خود وی با مردم تبریز به فارسی سخن می‌گفته و اهل خانه وی نیز به فارسی سخن می‌گفتند، چنانکه روایت کرده‌اند، روزی دده‌عمر خواست کنیز خود را ادب فرماید. کنیز پابرهنه از پیش او بگریخت و چون باران باریده بود، پاهایش گل‌آلوده گشته، از غایت اضطراب فریاد برآورد که «‌بیکسم و درمانده‌« و گریه بر او غالب گشت. دده‌عمر وقتی چنین دید، از غایت رحم، بر پای گل‌آلود کنیز افتاده به عذرخواهی در آمد که «مرا بحل ساز» و همان لحظه او را آزاد کرد. (صفحه 257)

مولف در ادامه به کتاب‌شناسی ترکی آذربایجانی اشاره می‌کند و می‌نویسد: کتاب‌هایی که به لهجه ترکی آذربایجانی در دسترس است،  قدیم نیست و از سه قرن و 200 کتاب تجاوز نمی‌کند. این کتاب‌ها و رسالات به سه بخش تقسیم می‌شود: دیوان غزلیات و اشعار، کتابهای نوحه و مراثی و داستان‌های گوناگون که غالباً ترجمه کتاب‌های هزارویکشب و امیر‌ارسلان و حسین کرد و بعضی از داستان‌های شاهنامه و نظامی به زبان ترکی عامیانه است.

وی در این بخش، کنزالحسینی و چهارده معصوم حسینی اثر مرحوم حاج‌سیدرضا حسینی معروف به سعدی زمان، حیدربابایه سلام اثر سیدمحمد حسین شهریار، دیوان شهاب، دیوان شانی، دیوان صافی، دیوان علی‌اصغر ذهنی، دیوان دلریش و دیوان صراف را از کتاب‌های ماندگار ترکی معرفی می‌کند. (صفحه 283)

ایلات آذربایجان، رنگین‌کمان رسوم و سنت‌ها

بخش بسیار ارزشمندی از کتاب مشکور به آئین و رسوم ایلات و عشایر آذربایجان اشاره دارد. جزئیاتی که مولف در این بخش ارائه می‌دهد، یا از دقت بالای پژوهش‌های او حکایت دارد و یا نشان می‌دهد، وی شخصاً برای دریافت رسوم ایلات، در میان عشایر استان  حضور داشته‌است. به عنوان مثال، آئین‌های سوگواری «ایل جلالی» در نزدیکی رود ارس و مرز ترکیه را این چنین گزارش می‌دهد: «خانواده شخصِ درگذشته، اگرچه فقیر هم باشد، باید گاو یا گوسفندی کشته و گوشت آن را خیرات کند. پس از مرگ شخص، همه بستگان او، برای تسلیت به خانواده‌اش به خانه متوفی می‌آیند. ولی حتماً باید از بیست روز پس از مرگ او تجاوز نکند. پس از مُردن شوهر، زن با مادر یا خواهر او، مقداری از موی زلف خودرا چیده با مرده بخاک می‌سپارند، مقداری از آن موی را نیز به جامه مرده دوخته و در مجلس سوگواری زنانه می‌گذارند تا باعث تحریک حاضرین برای گریه و شیون شود. چنانچه مُرده، مردی جوان باشد اسب او را زین و برگ نهاده ، لباس‌های او را روی اسب قرار می‌دهند. هنگامی که مردم برای تسلیت‌دادن می‌آیند، اسب را یک‌نفر جلو آن‌ها می‌بَرد تا گریه و شیون آنان را تشدید کند. اگر زنی بمیرد باید گردن‌بند او را به گردنش بندند تا مُرده‌شوی آن‌را برای خود بردارد.» (صفحه 187)