نیما عظیمی
پان‌ترکیسم، کوروش و شاهنامه

۸ آبان, ۱۴۰۲
پان‌ترکیسم، کوروش و شاهنامه

بخشی از پروژه جریان ضدایرانیِ سرکردگان پانترکیسم، پخش کردنِ یاوه‌هایی بی اساس در مورد کوروش و شاهنامه می باشد. اینان جماعتی هستند که هرگز عقیده‌شان از دستِ عُقده‌هایشان در امان نبوده و نیست! بی‌تردید بسیاری از پانترک‌ها حتی از خوانشِ درستِ ابیات شاهنامه عاجز هستند؛ اما شگفتا که بی هیچ برهانِ علمی و دانشورانه‌ای، اصرار بر یاوه‌های پوچ و صَدمَن یه غاز خود دارند! و دارای بینش‌های مغرضانه‌ای هستند که بدون نمایاندن گواهی استوار، به پیروی کورکورانه از سرکردگان این جریان و همچنین نوشته‌های انیرانی، از حقایق تاریخی که در ترجمان دفاتر پهلوی چون «بندهش» و «اوستا» و «زادسپرم» و «دادستان دینی» و… آمده، چشم پوشیده و غافل گشته‌اند. درحالی‌که در این آثار، ستایش‌های بسیار از دیار پارس «سرزمین آزادگان» شده و «کیخسرو» پادشاهِ پارس به نیایشگاه «آذرگشسب» در آذربایگان می‌رفته است!

فردوسی بزرگ در اثر سترگ خود، بارها گوشزد می‌کند که آن‌چه سروده، رویدادی راستین از تاریخ باستان می‌باشد. رویدادی راستین که گاه در جامه‌ی اسطوره، «ره به رمز برده» و هرفردِ خردمند می‌تواند به قدر دانایی، از این خردنامه بهره‌مند گردد. بنابر شاهنامه، کیخسرو فرزند سیاوش پسر کیکاووس است که فرنگیس دخترِ افراسیاب مادرِ وی می‌باشد. چون افراسیاب «روانش زِ خونِ سیاوش به درد» بوده و نوه‌ی خود را برهم زننده‌ی پادشاهی خود دانست که «همه شهرِ توران بَرَندش نماز»، او را به وزیر خود پیران ویسه سپرد تا کودک را به شبانی در کوه بسپارد که هرگز نشانی از اصالت خود نیابد و «نداند که من خود کی‌اَم.»

گزاره‌های عنوان‌شده در چگونگیِ زاده شدنِ کیخسرو در شاهنامه در هماهنگیِ کامل با چگونگیِ زاده شدنِ کوروش پادشاه هخامنشی بوده ۱ و بنابر گزارش‌ها «کوروش، کیخسرو است» ۲ که در شاهنامه جامه‌ی اَساتیر بر تن کرده و نمایان شده است؛ چه‌این‌که ادغام و جابه‌جایی در تاریخِ دور ممکن و محرز است؛ و این ازآن‌روست که «یادِ یک واقعه تاریخی و یا یک شخص حقیقی حداکثر بیش از دو یا سه قرن در حافظه‌ی جمعی مردمان باقی نمی‌ماند»؛ ۳ و باتوجه به این‌که شاهنامه در نیمه‌ی سده سوم هجری آغاز به سرایش شده، در آن بازه‌ی زمانی بیش‌از هزارسال از دوران پادشاهی کوروش بزرگ می‌گذشته؛ و دیگرگون شدنِ آن قابلِ پذیرشِ نظرِ مورخان می‌باشد.

شاهنامه دربرگیرنده‌ی پادشاهیِ پیشدادیان، کیانیان و ساسانیان است که کیخسرو با پیش‌نامِ «کِی» در چم پادشاهِ بلندقامت۴ در خانواده‌ی کیانیان قرار داشته و واپسین شخصیت اساطیری در شاهنامه می‌باشد. کوروش بزرگ نیز پادشاهِ پادشاهان، بنیان‌گذار پادشاهیِ هخامنشی، پادشاه پارس و آغازگرِ تاریخِ باشکوهِ ایرانیان است. جایگاه ایشان پارسه دانسته شده و در متون پارسی باستان اقوام ایرانی که در متون آشوری با نام «پارسواش» نامیده شده،۵ «پارس» خوانده شده‌اند، از قرن ۸ پ‌م در پارس زندگی می‌کرده و پوشش‌دهنده‌ی شش طایفه‌ی شهرنشین و چهار طایفه‌ی چادرنشین بوده‌اند۶ که در سرزمین‌های «میان جوی بلخ تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از آن‌جا تا کابل و تخارستان»۷ گسترانیده شده بودند.

کوروش بزرگ پادشاهی بود که علاوه‌بر وجه‌ی سیاسی و پادشاه بودن در ایران، دارای چهره‌ای مذهبی و موبدانه نیز بوده است؛ چنان‌که وی در تورات به‌عنوان پیامبر شناخته شده، «مسیح یهوه» خوانده شده ۸ و در نوزده آیه مورد ستایش قرارگرفته است.علاوه‌برآن، بنابر نظر دانشمند اسلامی «ابوالکلام آزاد» و بسیاری از مفسران شیعی، از جمله «مرحوم علامه محمدحسین طباطبایی»،۹ کوروش پادشاه هخامنشی، ذوالقرنین قرآن است که خداوند اسبابِ پیروزی را در اختیار او گذاشته، او سه لشکرکشی بزرگ به شرق و غرب و یک منطقه‌ی کوهستانی داشته و مردی نیکو بوده که «دادمندی» پیشه‌ی او بوده است. بنابر شاهنامه نیز «کیخسرو» پادشاه موبد فرهمند کیانی، نمودارِ متعالی و آرمانی از انسانِ کامل است که «چو تاج بزرگی به سر بَرنهاد/ ازو شاد شد تاج و او نیز شاد؛» پس دادمندی پیشه کرده و «به هر جای ویرانی آباد کرد/ دل غمگنان از غم آزاد کرد»

در شخصیت و نامِ پدربزرگ کوروش و نیز پدربزرگ کیخسرو و نیز شخصیت وزیرانِ ایشان همانندی و یگانگی وجود دارد. چنان‌که پدربزرگ کوروش آستیاگ نام داشته و پادشاه ماد بزرگ در شمال غربی ایران بوده؛ و افراسیاب پدربزرگ کیخسرو پادشاه توران (سرزمینِ میانِ دو رود بزرگ آموی و گلزریون) ۱٠ بوده است که بنابر قواعد زبان‌شناسی، نامِ ایشان قابلِ بازگردانی به‌هم بوده؛ و علاوه‌برآن، خویشکاری ایشان نیز همتا است. چنان‌که هردو از فرزندِ دخترِ خود در هراس بوده، درپی کشتنِ او برآمده و هردو بچه‌ها را به وزیرانِ خردمند خود (هارپارگ و پیران) سپرده‌اند تا آن‌ها را نابود کنند؛ اما در هر دو واقعه، وزیران، کودکان را جهت پرورش به شبانانی در کوه سپرده‌اند.  ۱۱آذرآبادگان (آذربایگان-آذربایجان) از مهم‌ترین سرزمین‌های پارس‌نشین و دینیِ ایرانیان بوده که چنان‌چه از نامش پیداست سرزمینِ نگهدارنده‌ی آتش مقدس بوده است که مردمِ آن «زبان مخصوصی» به نام «آذری» داشته‌اند که «جز خودشان کس آن‌را نمی‌فهمید.» ۱۲ بنابر شاهنامه، افراسیاب گُجستک در کوهی در این منطقه پنهان شده بود که هوم موبد او را یافته، گودرز پهلوان که برای ستایش آتشکده‌ی آذرگشسب به آذرآبادگان می‌رفت او را بازشناخته، کیخسرو را آگاهانیده و این پادشاهِ پارسی در اقلیمِ پارسیِ خود، خونِ پدرش سیاوش (شاهزاده پارسی) را از افراسیاب گرفت؛ چنان‌که کوروشِ بزرگ در سرزمینِ ماد بزرگ (آذرآبادگان) انتقام پدرِ خود کبوجیه (شاه پارسی) را از پدربزرگش آستیاگ گرفت.

سخن پایانی این که، هر فرد دغدغه مند و پژوهشگری می تواند گزاره‌های این جُستارِ مستند را با ادعاهای پانترکیست‌ها مقایسه نموده و خود را به نتایج قابل درنگی برساند.

منابع

  1. خالقی‌مطلق، جلال. کیخسرو و کوروش. نشریه ایران‌شناسی ۱۳۷۴،دوره۷ ،شماره۱۲
  2. بیرونی، ابوریحان. آثارالباقیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۶ ، ص۱۵۲۳
  3. الیاده، میرچا. ۱۳۹۳، ص ۵۸
  4. فرهنگ دهخدا. ذیل واژه
  5. مجیدزاده، یوسف. تاریخ و تمدن بین‌النهرین. تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۶ ، ص ۲۷۴
  6. هرودوت. تاریخ هرودوت. ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر. تهران، اساطیر، کتاب یکم، بند ۱۲۵
  7. نامه تنسر. به تصحیح مجتبی مینوی. تهران، دانشگاه تهران. ۱۳۵۴ ،ص ۸۹
  8. اشعیای نبی، باب ۴۵ ،بند اول
  9. مکارم شیرازی. تفسیر نمونه. ج۱۲ ،ص ۵۴۳
  10. شهیدی مازندرانی، حسین (بیژن) مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامه فردوسی. تهران، بلخ، چ اول، ۱۳۷۶، ص ۱۹
  11. ن.ک: گزنفون، سیرت کوروش؛ شاهنامه فردوسی، بخش سیاوش
  12. مشکور، محمدجواد. نظری به تاریخ آذربایجان. تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، انتشارات کهکشان، چ دوم، ۱۳۷۵ ،ص ۱۸۸