مرتضی گلپور
ققنوس ایران

۲۵ اسفند, ۱۳۹۹
ققنوس ایران

احمد شاملو می‌گوید: «جخ امروز از مادر نزاده‌ام، عمر جهان بر من گذشتهاستسرنوشت ایران ما هم چنین است. برخلاف کشورهایی که عمرشان50 یا 200 سال است، کشور ما ایران، عمری به اندازه تاریخ دارد. اما نکتهاینجاست که در بسیاری موارد، خاطره این امپراطوری خسته و از رمق افتادهذهن‌های ایرانیان را آزار می‌دهد، بویژه وقتی این خاطره را با وضعیت امروزکشورهای نورسته مقایسه می‌کنند. ایرانیان از خود می‌پرسند با چنین سابقهتاریخی و این سرمایه تمدنی و مادی، در کجا ایستاده‌ایم و کشورهای بهمراتب جوان‌تر کجا ایستاده‌اند؟ این پرسشی به غایت مهم است که نوعپاسخی که به آن داده می‌شود، آینده و سرنوشت ایران را مشخص می‌کند.

اما نکته اینجاست اغلب کسانی که این پرسش را مطرح می‌کنند، کمتر بهسرگذشت تاریخی ایران نگاه می‌کنند. آنان بیشتر تصویری خام از آنامپراطوری و شکوه گذشته دارند و کمتر بر جزئیات آنچه بر این سرزمین وتمدن گذشته است، غور می‌کنند. واقعیت این است که به تعبیری، ایرانهمواره سرزمینی بلاخیز بوده است؛ کشوری با دوره‌های کوتاه‌مدت ثبات(کوتاه‌مدت در یک برش تاریخی) و در کنار آن، دوره‌های به مراتب کوتاه‌تررونق. پس از ورود مسلمانان به ایران، قریب به 900 سال طول کشید تا یکحکومت ملی به نام صفویه شکل بگیرد که بار دیگر مرزهای ایران را تثبیت واین ملت را از همسایگانش متمایز کند. عجیب آنکه در این دوره طولانی ثبات،دوره رونق بسیار کوتاه‌مدت بوده است. پس از صفویه، سال‌ها طول کشید تاقاجار، بار دیگر حاکمیت یکپارچه خود را بر ایران حاکم کنند، حاکمیتی توأمبا بی‌ثباتی و البته بدون ذره‌ای رونق. این فلاکت ملی، وقتی با رونق و پیشرفتممالک دیگر مقایسه شد، انقلاب مشروطه را رقم زد، انقلابی که به‌راستینقطه‌ای عطف در تاریخ این سرزمین بود و ایران را وارد دوره تازه‌ای از حیاتخود کرد. به عبارت دیگر، سوم اسفندماه 1299 که رضاخان با کودتا تهران رافتح کرد، چراغ پیه‌سوز قاجار به پت‌پت‌های آخرش رسیده بود. خاموشی چراغاین سلسله به فوتی بند بود که رضاخان با همدستی انگلستان، متولی آن شد.

سخن که به اینجا رسید، باید این پرسش را پیش کشید که وقتی از ایرانسخن می‌گوییم، دقیقاً از چه سخن می‌گوییم؟ ایران چیست؟ آیا ایران دورهپیش از اسلام مدنظر است، یا دوره پس از اسلام؟ ایران عصر صفویه یاقاجار، یا ایران دوره پهلوی‌ها و حالا دوره جمهوری اسلامی؟ به نظر می‌رسدمسأله ما، حتی یک گام عقب‌تر از این پرسش است، به این معنی که اساساًدر حوزه فکری اندیشمندان ایرانی، مسأله‌ای به نام ایران کمتر طرح و دربارهآن بحث می‌شود. شاید همین یک علت سردرگمی نسل‌های امروز و فرداباشد، نسل‌هایی که بدون تعریفی از چیستی وطن و کیستی خودشان، درمواجهه با دنیای دیگر، دچار انفعال می‌شوند.

اما امروز دست‌کم این را می‌دانیم که ایران پس از 1299، ایران دیگری متولدشده است؛ کاملاً متفاوت با ایران زمان قاجار و دوره‌های پیش از آن. بنابراینمی‌توان این پرسش را پیش کشید که دلیل تنش‌ها، فراز و فرودها وبی‌ثباتی‌های ایران در 100 سال اخیر چه بوده است؟ چرا به جز یک دورهکوتاه رونق در سال‌های 41 تا 51، ایران دیگر چنین رشد اقتصادی را تجربهنکرد؟

عجالتاً می‌توان یک علت این فراز و فرودها را «عدم سازش» یا «فقدانتوافق» نیروهای داخلی دانست. پس از مدرن شدن دولت در ایران، هیچ‌گاهشاهد هم‌پذیری و تحمل «دیگری» در حوزه سیاست نبوده‌ایم. نیروها، اعم ازچپ و راست، یا سکولار و مذهبی، سعی کرده‌اند رقبا را مهار یا از میدان بهدر کنند. تجربه 100 سال گذشته نشان داده که این کامیابی، همواره موقتی وبی‌ثبات است. به عبارت دیگر، رقبای سیاسی و نحله‌های فکری و اجتماعیشاید ضعیف شوند، اما هیچ‌گاه از بین نمی‌روند و اگر به رسمیت شناختهنشوند، همواره به صورت تهدیدی دائمی باقی می‌مانند. وقوع چنین توافقی،یک راه اصلی برون‌رفت ایران از بن‌بست سیاست است.

یک علت دیگر این واقعیت است که در 100 سال اخیر، رهبران و حکمرانانایران بوروکراسی یا دیوان‌سالاری به معنای ابزار اداره کشور را به عنوان یک«شر ضروری» پذیرفته‌اند. در تاریخ معاصر ما، هیچ‌یک از مدیران عالی‌رتبه،به بوروکراسی روی خوش نشان نداده‌اند؛ نه آن را پذیرفته‌اند، نه آن را اصلاحکرده‌اند، بلکه صرفاً حضورش را ناگزیر دانسته اند و با آن کنار آمده اند، امادرمقابل همواره تلاش کرده‌اند آن را دور بزنند یا مهار کنند. فلذا، ما در تاریخمعاصر، نه یک بوروکراسی چابک و حرفه‌ای داشته‌ایم و نه آن را اصلاحکرده‌ایم، بلکه همواره با صرف هزینه‌های زیاد، تلاش شد ساختارهای رقیببرای آن بتراشیم.

این دو معضل؛ یعنی فقدان هم‌پذیری، سازش و فقدان توافق نیروهایاجتماعی از یک‌سو و از سوی دیگر فقدان بوروکراسی حرفه‌ای به عنوان ابزاراداره کشور از سوی دولت‌ها، بلای جان این سرزمین شده است. یکی هموارهمشروعیت را زیر سؤال برده و دیگری کارآمدی را نشانه گرفته است. این دوعامل، چرخه‌ای معیوب را در این سرزمین رقم زده است، چرخه‌ای پر از فراز وفرود که باعث شد همایون کاتوزیان ایران را «جامعه‌ای کلنگی» بنامد.

پرسش این است: جامعه و فرهنگی که هنوز تجربه‌های تاریخی دور خود را بهیاد می‌آورد، چگونه می‌تواند جامعه‌ای کلنگی یا کوتاه‌مدت باشد؟ شاید بهترباشد که به جای کلنگی، ایران را به ققنوس تشبیه کنیم، کشور و تمدنی کههمواره برخاسته و از نو آغاز کرده است؛ هرچند هر بار از خاکستر نیم‌سوزخویش/ ایران  ۱۴۰۰ کتابچه بهاری روزنامه ایران