یادداشت به قلم ایرج افشار
گزارشی از زندگی و خدمات پژوهشی و فرهنگی یحیی ذکاء

۲۵ آذر, ۱۴۰۰
گزارشی از زندگی و خدمات پژوهشی و فرهنگی یحیی ذکاء

یحیى ذکاء همدرس من در روزگاران درس خواندن در شعبه ادبى دبیرستان فیروز بهرام بود. دو سال از من بزرگتر بود. در مسجد فاتحه او که پهلوى محمدعلى شکوهیان – همدرس دیگر همان شعبه نشسته بودم – از او پرسیدم یادت می‌‏آید درست چه سالى بود که با ذکاء همدرس شدیم. گفت از سال ۱۳۲۱ و ۱۳۲۲بود، آن سالى که ذبیح‏الله صفا و پرویز ناتل خانلرى و محمدحسین مشایخ فریدنى و محمدجواد تربتى از معلمانمان بودند. صفا و خانلرى مشترکا در خرداد ۲۲ مجله سخن را منتشر کردند. همان اوقات ابراهیم پورداود با همکارى محمد معین در تالار آن مدرسه جلسات انجمن ایرانشناسى را تشکیل مى‌‏داد. حزب توده فعالیت شدید فرهنگى و فکرى براى جلب کردن جوانان آغاز کرده بود. مصدق و سید ضیاء رو به روى هم در مجلس و در جامعه صف‏آرایى کرده بودند. احمد کسروى هم براى یاران خود نوایى دیگر مى‏‌نواخت و گروهى از جوانان را به پیروى افکار خود کشانیده بود.

در میان همدرسان ما هوشنگ کاوسى به طرفدارى سید ضیاء روى آورده بود و مجموعه نطق‌هاى سید را که در مجلس به دفاع از خویش ایراد کرده بود در مجموعه‏اى به چاپ رسانید (۱۳۲۳) و به ما فخر مى‏فروخت که صاحب تألیف است. البته براى ما جوانهاى مدرسه‏اى تازگى داشت که نوجوانى بدان سن پا در میدان سیاست گذاشته باشد و کتاب منتشر کند. شاید موجب علاقه‌مندیش در آن گروه شخص هدایت‏الله حکیم الهى مى‏بود که در همان دبیرستان تدریس مى‏کرد. پدرش مرحوم محمدعلى حکیم الهى که از قدماى معلمان و مردى ادیب و فاضل بود هم از معلمان مستقیم ما بر آن زمان بود. بدیع و علوم ادبى به ما درس مى‏داد. پیر بود، خمیده بود، اما صلابتى داشت. این پراکنده‌‏ها را از این باب نوشتم تا محیط مدرسه‏‌اى را که ذکاء در آن درس مى‏خواند تا حدى بشناسانم.

یحیى ذکاء و احمد فتحى که با هم دوست بودند و پهلوى هم مى‏نشستند از خانواده‏هایى بودند که از تبریز و سبزوار به تهران کوچیده بودند. آنها از خارج مدرسه با هم انس و دوستى داشتند زیرا هر دو با گروه یاران کسروى آمد و شد داشتند. اصغر فتحى پس از ختم دوره دبیرستان بى‏درنگ به سوى بیروت و فرنگ و ینگى دنیا رفت. در رشته جامعه‏شناسى درس خواند و در یکى از دانشگاههاى کانادا به استادى رسید. او در این دوره دراز پنجاه سال گاهى با ذکاء مکاتبه مى‏کرد. ذکاء اگر چه دانش‌‏آموز شعبه ادبى بود ولى میزان اطلاعات تاریخى او بیشتر بود از دیگر همدرسانش، زیرا چندى بود که کتابهاى تحقیقى کسروى را خوانده بود و از همان اوقات به گردآورى آثار متعدد او همت گمارده بود. گاهى که با هم صحبت تاریخى و ادبى مى‏کردیم از نوشته‏هاى کسروى اد مى‏کرد. ظاهرا او در همان روزهاى تحصیل در شعبه ادبى دبیرستان، بعضى مسؤولیت‏ها در کار چاپى نشریه‏هایى داشت که ماهانه به نام هر ماه از سوى کسرویان انتشار مى‏یافت. ذکاء پس از این که دبیرستان را به پایان رسانید بیشتر به انتشار و ارائه بعضى از نوشته‏هاى تاریخى و تحقیقى کسروى پرداخت. چون کسروى از میان رفت «مقالات کسروى» را در دو مجلد از میان نوشته‏‌هاى تحقیقى او گرد آورد و در سالهاى ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ به چاپ رسانید. چیزى نگذشت که چون آن گونه مجموعه خواستار یافته بود کتاب «چهل مقاله کسروى» را انتشار داد (۱۳۳۵). بعدها صورت بهتر و منقح‏ترى از آن تیره نوشته‏هاى کسروى را با نام «کاروند کسروى» گردآورى کرد و آن کتاب توسط مؤسسه انتشارات فرانکلین و کتاب‌هاى جیبى چاپ شد (۱۳۵۲). مجموعه‏اى است که هفتاد و هشت گفتار کسروى را در بر دارد.

جز اینها رساله‏‌هاى «کافنامه» (۱۳۳۱) و «زبان فارسى و راه رسا و توانا گردانیدن آن» (۱۳۳۴) دو متن دیگر از نوشته‏‌هاى کسروى است که ذکاء از مجله پیمان و جز آن برگرفت. «فرهنگ کسروى» هم از دسترنج‌هاى ذکاء است که در آن واژه‏هاى برساخته کسروى گردآورى شده است. انتشارات طهورى در سال ۱۳۳۶آن را منتشر ساخت.

یحیى در این دوره از فعالیت فرهنگى با محمدعلى امام شوشترى و محمدعلى جزایرى محشور شد. جزایرى حدود سال ۱۳۳۲ به امریکا رفت و آنجا زبانشناسى خواند و دکترى گرفت و به استادى دانشگاه تگزاس رسید و در بهار ۱۳۷۹ درگذشت. او مقاله‏هاى متعددى به زبان انگلیسى نوشت و طبعا به کارهاى احمد کسروى متکى بود.

درین جا ضرورت دارد این طرفه را بنویسم که خانبابا مشار در فهرست نوشته‏هاى ذکاء کتابى را به نام «سرگذشت ویکتور هوگو و نمونه‏هایى از آثار او» یاد کرده است و آن نوشته‏اى است که با دیگر تألیفات ذکاء همخوانى ندارد. مشکل را از بهروز ذکاء پرسیدم گفت اصل آن کتاب نوشته امام شوشترى بود و او از یحیى ذکاء خواسته بود نوشته‏اش را به انشاى مطلوبى درآورد. آمدن نام ذکاء بر روى آن کتاب از باب کار ویراستارى است نه نگارش و تألیف. معلوم شد مرحوم مشار دقتى در نقل مطلب نکرده است.

از دبیرستان که برآمدیم ذکاء دانشکده ادبیات را برگزید و من دانشجوى دانشکده حقوق شدم. چون محل این دو دانشکده نیم فرسنگى بیش از هم دور بود (یکى میدان بهارستان و دیگرى در جلالیه) ناچار دیدارمان گاه به گاه روى مى‏داد، گاهى در کتابفروشى‏‌ها و حاشیه خیابان‌ها و بیشتر در خانه پدرى او که نزدیک به دانشگاه و در یکى از کوچه‏هاى خیابان فخر رازى بود. سبب اینکه دیدارمان به خانه پدرى او کشید همدرس شدن من با برادر کوچکتر یحیى به نام سیروس بود. من و سیروس (مترجم زبردست) دو سال دانشکده حقوق را با هم بودیم و سال سوم از همان جدا شدیم. او به شعبه علوم سیاسى رفت و من شعبه قضایى را دیدم. اما غالب روزها با هم مى‏بودیم. یکى از پاتوق‌هایمان دفتر مجله «جهان نو» (به مدیریت حسین حجازى بود که در یکى از مستغل‌هاى پدرى من استقرار داشت و جماعتى از پیران و جوانان در آنجا نشست و خاست فرهنگى داشتند. اغلب غروب‌ها را همراه سیروس ذکاء در خیابانها پرسه مى‏زدیم. هر گاه به خانه آنها مى‏رفتم یحیى را سرگرم خواندن یا نوشتن مى‏‌دیدم. در همان اوقات کتابخانه خوبى گرد خویش گرد کرده بود. سیروس جمعه‏ها گاهى با گروه حسین حجازى به کوهنوردى مى‏آمد. یکبار حتى خودش را با ما به دامنه‏هاى مرتفع توچال کشانید. اما یحیى مرد میدان کوه نبود.

پدرشان در بانک ملى کار مى‏کرد. مردى موقر و مورد وثوق بود. پدر او را حاج میرزاعلى اعیان از تجار بنام تبریز بوده است. ولى فرزند به سوى تجارت نمى‏رود و به کار دولت مى‏پردازد و به سال ۱۳۱۶ از تبریز به تهران مى‏آید. دو سال نمى‏کشد که مأموریت بانک قزوین به او داده مى‏شود و با فرزندان خود به آن شهر مى‏رود. تا اینکه مجددا از سال ۱۳۲۱به تهران انتقال مى‏یابد و فرزندانش را براى تحصیل به دبیرستان فیروز بهرام مى‏سپرد. پیش از آن یحیى ذکاء یک یا دو سال از دوران دبیرستان را در دبیرستان تمدن درس خوانده بود. یحیى به شعبه ادبى وارد شد و همدرس شدیم. سیروس و بهروز دو برادر دیگر او که کوچکتر بودند در رتبه‏‌هاى خود به درس مشغول بودند.

یحیى از دانشکده ادبیات در رشته باستانشناسى فارغ‏‌التحصیل شد و در وزارت فرهنگ کار گرفت. سیروس شعبه سیاسى دانشکده حقوق را گذرانید و عضویت در وزارت امور خارجه را اختیار کرد. سیروس وقتى که به اولین مأموریت خارج رفت در آنجا به ادامه تحصیل روى آورد و به اخذ درجه دکترى نائل شد. بهروز در رشته علوم ادارى تحصیل کرد و درجه دکترى دریافت و خدمات مختلفى را در کشور عهده‏دار بود.

یحیی ذکاء در کنار ایرج افشار، محمدحسین سمسار و شهریار عدل

خاندان ذکاء با خاندان شرف‌‏الدوله کلانتر که از رجال نامى تبریز و از دیوانیان روزگار سلطنت مظفرالدین شاه و بعد مشروطه بود خویشاوندى سببى دارند. شرف‏‌الدوله شوهر عمه دوستان من بود و یحیى نوه شرف‌‏الدوله را در پیمان همسرى خویش داشت. به مین مناسبت است که خاطرات شرف‏الدوله را به چاپ رسانید.

یحیى پس از گذراندن دوره نظام در آذربایجان و پیش ازین که در وزارت فرهنگ به خدمت درآید مدتى بیش از یک سال در کتابخانه دانشکده حقوق که محمدتقى دانش‏پژوه و من آنجا می‌بودیم به تجربه در کار کتاب‌دارى پرداخت. روزگار خوبى را با هم گذراندیم. امّا شور و شوق بی‌انتهایی که به تحقیق و تجسس در قلمرو تاریخ هنر و عتیقه‌شناسى و آثار باستانى داشت او را به وزارت فرهنگ کشانید و در آن جا خدمات متعددى را عهده‏‌دار شد و ارزشمندى علمى خود را نمودار ساخت. چندى رئیس موزه مردم شناسى و چندى رئیس موزه هنرهاى تزیینى و مدت کوتاهى رئیس کتابخانه ملى بود. سالهاى اواخر دوران خدمت را با سمت مشاور وزارتخانه مى‏‌گذرانید ولى با موزه‏هاى نگارستان و رضا عباسى کار مى‏کرد و در گردآورى اشیاء آن دو موزه رنجها برد. رساله‏اى هم با همکارى دوست دیرین خود محمدحسین سمسار به نام «موزه‌‏هاى ایران» تألیف و نشر کرد.

ذکاء از کارشناسان کار کشته و دلسوخته آثار هنرى بود. به همین مناسبت موقعى که هاتن امریکایى دارنده شاهنامه طهماسبى قصد کرد که آن نسخه را بفروشد و به ایران پیشنهاد فروش کرده بود ذکاء یکى از دو نفرى بود که از جانب نخست وزیرى مأموریت یافت به امریکا سفر کند و نسخه را بسنجد و ارزش آن را به قلم آورد. به من هم دستور رفته بود که در این راه با او همراه باشم ولى عذر خواستم. شرح این ماجرا را هم او نوشت و هم من نوشتم و در مجله کلک چاپ شده است.

راستى ناگفته ماند این پاره از زندگى ادبى او که در سال‌هاى 1326 تا حدود 1332 با گروهى از نویسندگان و پژوهندگان جوان – که گرد استاد نامور سعید نفیسى حلقه زده بودند و شتابان راه‌هاى اصلاح خط فارسى را عنوان مى‏کردند و به ناروا به تغییر خط مى‏اندیشیدند – همراه شده بود. او در تاریخچه و سوابق این موضوع تجسس کرد و رساله «در پیرامون تغییر خط» را منتشر ساخت (1329). اگر درست به یادم مانده باشد در صدد بود جلد دومى هم به دنبال آن بنویسد ولى چون آن موضوع جایى در جامعه نیافت خودش هم از صرافت آن عقیده افتاد. جلد دومى را در پى نداشت.

 

ذکاء به زبان فارسى عشق مى‏ورزید. او از ایامى که نواهاى سیاسى ناساز درباره آذربایجان آغاز شد مسئله را از لحاظ تاریخى و علمى مى‏سنجید و به پیروى از پژوهش ژرف و بدیع کسروى درباره زبان باستان آذربایجان به بیست سال پیش از آن عرضه شده بود به رسیدگى در گویشهاى فارسى موجود در آذربایجان پرداخت.

ذکاء به زبان فارسى عشق مى‌‏ورزید. او از ایامى که نواهاى سیاسى ناساز درباره آذربایجان آغاز شد مسئله را از لحاظ تاریخى و علمى مى‏سنجید و به پیروى از پژوهش ژرف و بدیع کسروى درباره زبان باستان آذربایجان به بیست سال پیش از آن عرضه شده بود به رسیدگى در گویشهاى فارسى موجود در آذربایجان پرداخت. خدمت نظام در مناطق فارسى‏گوى آذربایجان این فرصت را به او داد که دو بررسى مهم درباره گویش‌هاى گلین قیه (هرزندى و کرینگان) انجام دهد. این دو پژوهش را جدا جدا با نامهاى گویش کرینگان (۱۳۳۲) و گویش گلین قیه در همان سال نشر کرد. این دو گویش بازمانده زبان آذرى باستان یعنى فارسى کهنى است که در سراسر آذربایجان زبان مردم مى‏‌بوده، ولى در زمان ما جزیره‌‏هاى کوچولویى از آن بر جاى مانده است. ذکاء در انتشار این دو رساله که دنباله‏‌هایى هم پس از آن پیدا کرد تنها نوشته کسروى را سرمشق خود نساخته بود. بیگمان مقدارى متأثر از وجود رساله روحى انارجانى بود که عباس اقبال و بعد دکتر صادق کیا از آن سخن گفته بودند. سعید نفیسى هم متن رساله مذکور را در دست تصحیح و نشر داشت. افزون بر اینها به مناسبت آمد و شدى که با ابراهیم پورداود پیدا کرده بود به طور گسترده‌‏اى پى به اهمیت موضوع برده و در گردآورى آن گویش‌ها و باز نمودن سابقه زبان آذرى دلیر شده بود.

خدمت نظام در مناطق فارسى‏‌گوى آذربایجان این فرصت را به او داد که دو بررسى مهم درباره گویش‌هاى گلین قیه (هرزندى و کرینگان) انجام دهد. این دو پژوهش را جدا جدا با نام‌هاى گویش کرینگان (۱۳۳۲) و گویش گلین قیه در همان سال نشر کرد. این دو گویش بازمانده زبان آذرى باستان یعنى فارسى کهنى است که در سراسر آذربایجان زبان مردم مى‏‌بوده، ولى در زمان ما جزیره‏‌هاى کوچولویى از آن بر جاى مانده است.

کمى پیش از آن پورداود تألیف «هرمزدنامه» (تهران، ۱۳۳۱) را به سرانجام رسانیده و آن را به دست من داده بود که چاپ کنم. کتاب در سلسله انتشارات انجمن ایرانشناسى که خود پایه‏گذارش بود نشر مى‏شد و من با سرافرازى و دلبندى غلطگیرى مطبعى و دوندگى‏هاى آن را پذیرفته بودم. چون پورداود مى‏خواست هر چه زودتر آن کتاب انتشار یابد زحمت استخراج فهرست اعلام و اماکن و واژه‌‏نامه را به ذکاء واگذار کرد. پس من فرم‌هاى چاپى را به تدریج به او مى‏دادم. پورداود در مقدمه کتاب متذکر کوشش یحیى ذکاء شده است. در ایامى که فهرست‌ها را دسته دسته فراهم مى‏ساخت و به پورداود می‌‏رسانید درباره گویش‌هایى که گردآورى کرده بود با پورداود صحبت مى‏‌کرد. طبعا نفس گرم پورداود در پیشرفت کار ذکاء و نشر مقالاتش مؤثر افتاده بود.

ذکاء کار خود را در زمینه واژه‏‌هاى فارسى بازمانده از گویش آذرى در گفتار مردم کنونى آذربایجان ادامه داد. او فرهنگى مفصل را در آن باره گرد کرده است که در زمستان پیشین مجموعه آنها را که هنوز چاپ نشده است به من نمود. کارى است سترگ و یادگارى ماندگار از او که مى‏باید هر چه زودتر به چاپ برسد.

بعد از پژوهش در گویش‌هاى گلین قیه و کرینگان چند مقاله دیگر درباره بازمانده‏‌هاى آذرى (به معناى کهن و اصیل آن) نوشت که در مجله‏‌هاى مختلف چاپ شده است. خوشبختانه آن مجموعه به دست خود او گردآورى و تنظیم شد و با نام «جستارهایى درباره مردم آذربایگان» دو روز پیش از درگذشت او انتشار یافت و نسخه پایان یافته را پیش از چشم بستن از جهان دید. این کتاب از انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار است (۱۳۷۹).

روزگارى که او در کتابخانه دانشکده حقوق کار مى‏‌کرد مقارن بود با ایامى که مقدارى از یادداشت‌هاى مرحوم عباس اقبال به کتابخانه مرکزى دانشگاه رسیده بود. او همت کرد و از میان آنها کتاب مهم عباس اقبال درباره وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى را که چاپ ناشده مانده بود براى چاپ آماده ساخت و همکارى محمدتقى دانش‏پژوه به چاپ رسانید (تهران، ۱۳۳۸)

بعد از پژوهش در گویش‌هاى گلین قیه و کرینگان چند مقاله دیگر درباره بازمانده‏‌هاى آذرى (به معناى کهن و اصیل آن) نوشت که در مجله‏‌هاى مختلف چاپ شده است. خوشبختانه آن مجموعه به دست خود او گردآورى و تنظیم شد و با نام «جستارهایى درباره مردم آذربایگان» دو روز پیش از درگذشت او انتشار یافت و نسخه پایان یافته را پیش از چشم بستن از جهان دید. این کتاب از انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار است (۱۳۷۹).

پژوهشهاى ذکاء از سال ۱۳۳۷به بعد با رشته تحصیلى و ذوق هنر شناسى و مدارج خدمتگزارى او نزدیک شد. اداره هنرهاى زیباى کشور در سال ۱۳۳۷ رساله او را به نام (کولى و زندگى او) انتشار داد.

پس از آن «لباس زنان ایران از سده سیزدهم هجرى تا امروز» در همان سال به چاپ رسید. این دو نوشته‌‏هایى است که با زمینه‏‌هاى خدمتگزارى او در اداره مردم‌شناسى مرتبط بود. «گوهر» که مؤسسه ‏انتشارات فرانکلین مبتکر نشر آن بود (۱۳۴۶) هم در شمار آن گروه است. او بعدها تألیف کتاب اساسى و معتبر «جواهرات سلطنتى» را به خواهش بانک مرکزى ایران انجام داد. سه کتاب در زمینه تاریخ سپاه نوشت که هر یک مبتنى است بر نقوش سنگ‏‌نگاره‌‏ها و متون تواریخ. نام‌هاى آنها عبارت است از پیشینه سان و رژه در ایران، ارتش شاهنشاهى ایران از کوروش تا پهلوى و تاریخچه تغییرات و تحولات ارتش و علامت دولت ایران از آغاز سده سیزدهم تا امروز. کتاب سومین تا حدودى دنباله تکمیلى رساله‏اى در شمار مى‏آید که احمد کسروى در تاریخچه شیر و خورشید تألیف و منتشر کرده بود.

«آثار هنرى ایران در مجموعه نخست‏ وزیرى که با همکارى دوست هنرشناس دلسوزش محمدحسن سمسار تهیه شده است کارى است بیشتر در زمینه نقاشى و معرفى پرده‏هائى که در آن مقرّ دولتى نگاه‏دارى مى‏شود. ذکاء در شناخت نقاشى دوره قاجار استادى مسلّم بود. نوشته‏‌هایى که درباره محمد زمان، صنیع‏‌الملک و محمود خان ملک‏‌الشعراء و اسمعیل جلایر نشر کرده است همه در حکم مرجع و مورد اِسناد است. او از اعضاى هئیت تحریریه مجله طاووس مى‌‏بود که به تازگى تأسیس شده است.

مطالعه در ابنیه و آثار ساختمانى دوره قاجار از علاقه‏مندی‌هاى خاص ذکاء بود. کتاب «تاریخچه ساختمانهاى ارگ سلطنتى در تهران و راهنماى کاخ گلستان» که از انتشارات انجمن آثار ملى است نمودارى است از بینش او، نگرش او، دقت او و اشراف همه جانبه او به آن مجموعه تاریخى پادشاهى و ظرافت‌هایى که در گوشه گوشه آن به چشم عادى نمى‏‌آید. و قطعا به وسیله این کتاب است که مى‏توان آن زوایا را شناخت.

دو جلد کتاب «تهران در تصویر» که با همکارى محمدحسن سمسار گرد آمده مجموعه عکس‌هاى مربوط به تهران عصر قاجارى است. این دو دوست توانسته‌‏اند مجموع‌ه‏اى بسازند از اهم عکس‌هاى موجود در بیوتات و تصاویرى که در سفرنامه‌‏هاى خارجیان به دشوارى دستیاب است. این کتاب مرجعى بى‌همانند است براى کسانى که بخواهند معمارى تهران را بررسى کنند. تاریخ عکاسى گوشه دیگرى از تخصص ذکاء بود. او پیش از انتشار کتاب خود یادداشتى دوستانه و مفصل در نقد کتاب من «گنجینه عکاس‌هاى ایران» نوشت که در مجله آینده چاپ شد. در آن مقاله وسعت اطلاع خود را مشهود ساخت. پس از آن کتاب مفصل و ممتاز خود را به نام «تاریخ عکاسى و عکاسان پیشگام در ایران» منتشر ساخت (تهران ۱۳۷۶) کتابى است پرمایه و درخور ارج بسیار.

از کارهاى او در زمینه تاریخ دو کتاب است یکى به نام زمین لرزه‏‌هاى تبریز (تهران ۱۳۶۸) و دیگرى روزنامه «خاطرات شرف‏‌الدوله» (تهران ۱۳۷۷) کتاب اول در برگیرنده مجموعه‏‌اى است از اخبار و اطلاعلات مربوط به زلزله‏‌هایى که موجب تخریب تبریز در دوره‏‌هاى مختلف شد و ذکر آن واقعات در متون تاریخى یا در اشعار شاعران ضبط شده است کتاب دیگر شرح وقایع سه ساله ۱۳۲۴تا ۱۳۲۷ میرزا ابراهیم خان باغمیشه‏‌اى ملقب به شرف‌‏الدوله است که در دوره اول به مجلس شوراى ملى از تبریز سمت نمایندگى یافته بود.

آخرین کتاب هنرى او که انتشار یافت کتاب هنر کاغذبرى (قطاعى) است که انتشارات فرزان نشر کرده است (تهران ۱۳۷۹) درباره این هنر تا کنون کتابى یا مقاله‌‏اى ارزشمند در دست نبود. ذکاء با دقت مخصوص به خود توانسته است شگردهاى مخصوص به این کار را که نزد هنرمندان و خطاطان و جلدسازان مرسوم بوده است در این کتاب بدیع گرد آورد.

امید است همانطور که آرزو می‌داشت مجموعه کتابخانه و یادداشت‌هایش در جاى مناسبى از شهر تبریز به یادگار نگاه‏دارى شود و با دلسوزى و امانت‌‏دارى نوشته‏‌هاى چاپ نشده‌‏اش را چاپ کنند و یاد او را پایدار نگاه دارند. مرگ او براى هنرمندان و پژوهندگان ایران سوگى بزرگ و براى من مرگ دوست خوب بود.