شاه‌کاری در باب «شاهِ‌نامه‌ها»
نگاهی به آذربایجان و شاهنامه جدیدترین اثر دکتر سجاد آیدنلو

۸ فروردین, ۱۴۰۰
نگاهی به آذربایجان و شاهنامه جدیدترین اثر دکتر سجاد آیدنلو

نوشته حجت یحیی‌پور

کتاب آذربایجان و شاهنامه اثر دکتر سجاد آیدنلو دانشمند فرزانۀ آذربایجانی، در هفت فصل جهت آشنایی خوانندگان با پیوند دیرین و عمیق آذربایجان با شاهنامه و به نوعی در پاسخ به سوالات و شبهات مطرح شده دربارۀ شاهنامه نوشته شده است. ساختار کتاب چنان است که هر فصل از آن می‌توانست به عنوان یک پژوهش علمیِ مستقل، در قالب یک کتاب ارزنده منتشر گردد. در واقع این کتاب گراسنگ به نوعی هفت کتاب ارزندۀ دیگر را در دلِ خود جای داده است. در فصول مختلف این کتاب با جایگاه محترمِ آذربایجان در شاهنامۀ فردوسی آشنا می‌شویم؛ جایگاه ترکان و زبان ترکی در شعر فردوسی را از نظر می‌گذرانیم؛ از جایگاه مهم و ارجمند آذربایجان در روایت‌های ملی-پهلوانی ایران (خارج از شاهنامه) آگاه می‌گردیم؛ از مقام ارزشمند شاهنامۀ فردوسی در سرزمین آذربایجان و در میان مردم و دانشمندان آذربایجانی اطلاع می‌یابیم؛ با خدمات ارزشمند دانشمندان و فرزانگان آذربایجانی به شاهنامۀ فردوسی آشنا می‌شویم و سرانجام به بررسی نقدهای مطرح شده در رابطه با فردوسی و شاهنامۀ او می‌پردازیم.

فصل اول تحت عنوان آذربایجان در شاهنامه گزارشی از جایگاه محترم و درخشان آذربایجان و مردمان این سرزمین در منظومۀ فکری فردوسی است. دکتر آیدنلو در این فصل، یادکردِ آذربایجان و شهرها و نواحی مختلف آن (در 36 بخش مختلف از شاهنامه-حدود150 بیت) را فهرست کرده‌اند که از شکوهمندترین این ابیات می‌توان به بیت معروف (همی تاز تا آذرآبادگان / به جای بزرگان و آزادگان) اشاره کرد. این فصل هرگز جنبۀ روایی ندارد و مولف صرفاً به فهرستِ مواردِ یادکردِ آذربایجان و نواحی مختلف آن اکتفا نکرده است. دکتر آیدنلو در فصل اول بدور از اطالۀ مطلب به جایگاه آذربایجان در ایران باستان و ادب فارسی پرداخته و مختصری از پیشینۀ تحقیق درباره جایگاهِ آذربایجان در شاهنامه عرضه کرده است. تلفظ صحیح اردویل/اردبیل، توضیحاتی در مورد آتشکدۀ آذرگشسپ، وجه تسمیه آذربایجان و چگونگی دگرگشت آن به آذرآبادگان، توضیحاتی در مورد نام و موقعیت دریاچۀ چیچَست و دشت دول، در کنار تفسیر و توضیح تکمیلی ابیات، در مجموع فصل اول را بطور مستقل به یک پژوهش بسیار ارزنده در حوزه شاهنامه‌شناسی تبدیل کرده است.

فصل دوم با عنوان «ترک/ترکان در شاهنامه» شامل گزارشی از جایگاه ترکان/تورانیان در شاهنامۀ فردوسی است. در این فصل نویسنده علاوه بر گزارش روایی جایگاه ترکان/تورانیان در شاهنامۀ فردوسی، به اختصار توضیحاتی درباره واژۀ «ترک» و جغرافیای «ترکستان»، چرایی و چگونگی درآمیختگیِ واژۀ ترک/تورانی و ترکستان/توران، کیستی اهالی توران، نام‌های تورانیان، جغرافیای توران، توضیحاتی در مورد هیتالیان و… به دست می‌دهد و ضمن تفسیر و تحلیل ابیات مورد نظر به تطبیق آنها با منابع و ماخذ تاریخی می‌پردازد. علاوه بر این موارد، دکتر آیدنلو در فصل دوم، پانزده مورد از صفات نیک و پسندیده‌ای را که فردوسی در شاهنامۀ خود به ترکان نسبت داده است فهرست کرده‌اند. همچنین مولف در این فصل در پاسخ به برخی انتقادات غیرعلمی و کارشناسی نشده، همۀ ابیات منفی شاهنامه در وصف ترکان را گردآوری و معرفی کرده است و به درستی متذکر می‌شود که: 1- این ابیات نه بصورت منفرد و بیرون از ساختار روایت، بلکه با توجه به شرایط داستان و در نظر گرفتن ابیات پسین و پیشین باید بررسی شوند. 2- این ابیات از زبان شخصیت‌های داستان‌ها و به اقتضایموضوع و روند داستان سروده شده‌اند. 3- تقریبا همۀ این مضامین برگرفته از ماخذ فردوسی بوده و از آنجا وارد روایات شاهنامه شده‌اند و بیانگر نظر شخصی فردوسی نیستند. 4- مهم آنکه در شاهنامۀ فردوسی به اقتضای داستان، موارد مشابهی (چه بساتندتر و توهین آمیزتر) در مورد ایرانیان نیز سروده شده است.

آن دسته از ابیات شاهنامه که دارای کدواژه‌های منفی در موردترکان و ایرانیان است غالباً در مورد یک شخصیت آمده و به کلترکان یا ایرانیان تعمیم داده نشده است. باید توجه داشت که شاهنامه سند هویت ملی ایرانیان است از این رو وجود صفاتناپسند در مورد ایرانیان در شاهنامه (به اقتضا و از زبانشخصیت‌های داستان) از وسعت اندیشه و تعادل فردوسی و نیز عدم عصبیت کورکورانه و عدم نگاه دگرستیزانۀ او حکایت دارد.

فصل سوم شامل گزارشی از واژگان ترکی به کار رفته در شاهنامۀ فردوسی است. بنا بر گزارش دکتر سجاد آیدنلو، در شاهنامۀ فردوسی (و هزار و پانزده بیتِ دقیقی) 8 مورد اشاره به زبان و خط ترکی و در مجموع 33 مورد لغت، اسم خاص و ترکیبات ترکی-فارسی به کار رفته است و همچنین تعداد 10 واژه «نیازمند بررسی بیشتر» وجود دارند که احتمال ترکی بودن آنها نیز مطرح است.

فصل چهارم از ارزنده‌ترین فصول کتاب به شمار می‌آید و پژوهشی بسیار مهم و قابل‌توجه در حوزۀ آذربایجان‌شناسی است. مولف در این فصل با بررسی دقیق و گستردۀ منابع اوستایی، پهلوی، فارسی و عربی به جایگاه مهمِ آذربایجان در روایت‌های ملی و حماسی ایران (خارج از شاهنامه) اشاره دارد. دکتر آیدنلو با عرضۀ 46 مورد از شواهد حماسی، اساطیری و آیینی به معرفی جایگاه ارجمند آذربایجان در روایت‌های ملی و حماسی ایران پرداخته‌اند. چنانچه در این فصل می‌خوانیم آذربایجان از مهمترین سرزمین‌های باستانی ایران بوده و دارای نقشی بسیار کلیدی و ممتاز در شکل‌گیری هویت ایرانی است. در مورد این جایگاهِ بی‌همتا همین بس که بنا بر روایتی مهمترین جشن ملی ایرانیان، یعنی نوروز در آذربایجان پایه‌گذاری گردیده است. فصل چهارم ازاین کتاب به تنهایی پژوهشی بسیار گرانسنگ در مورد جایگاهآذربایجان در فرهنگ ایران باستان است و چنان که دکتر آیدنلو نوشته‌اند با جستجوهای بیشتر امکان افزودن به داده‌ها، عناوین و شواهد آن وجود دارد.

فصل پنجم با عنوان «شاهنامه در آذربایجان» مفصل‌ترین گفتار این کتاب است که در سیزده بخش با شواهد و مستندات متعدد، اهمیت تاریخی و جایگاهِ محترم و بی‌همتایِ شاهنامه و فردوسیِ بزرگ در آذربایجان بررسی شده است. در این فصل فهرستی از نود شاعر و ادیب آذربایجانی (از آغاز قرن پنجم تا عصر حاضر) ارائه شده که هر یک به نوعی در آثارشان از اشعار حکیم فردوسی الهام و تاثیر گرفته‌اند. علاوه بر این افراد در جای دیگر به محمد مبارز علیزاده (درگذشت ۱۳۷۷خورشیدی) که 27 سال از عمر خود را صرف ترجمه شاهنامۀ فردوسی نمود اشاره گردیده است. همچنین در فصل پنجم اطلاعاتی در مورد حدود 35 داستان محلیآذربایجانی عرضه گردیده است که یا روایت‌های عامیانه مردمآذربایجان از شاهنامه و شخصیت‌های آن هستند، و یا حکایت‌هایآذربایجانی هستند که به نوعی از شاهنامۀ فردوسی تاثیرپذیرفته‌اند. این فصل نیز طبیعتا با جستجو‌های بیشتر امکان بسط و گسترش خواهد داشت.

فصل ششم با عنوان «شاهنامه‌شناسان و شاهنامه‌پژوهان آذربایجانی» را به نوعی می‌توان دنبالۀ فصل پنجم دانست ولیکن در این فصل نقش برجستۀ دانشمندان آذربایجانی در پژوهش‌های علمیِ شاهنامه‌شناسی در دوران معاصر مورد بررسی قرار گرفته است. دکتر آیدنلو در این فصل، نام 31 دانشمند و پژوهشگرآذربایجانی را فهرست کرده‌اند که از سال 1298خورشیدی (آغازشاهنامه‌پژوهی علمی در ایران) تا زمان حال، تحقیقات مهمی دراین حوزه داشته‌اند.[1] مهم آنکه آذربایجان خود پیشرو و پیشگام در شاهنامه‌پژوهی بوده و تحقیقات دانشمندِ بزرگ آذربایجانی، مرحوم سید حسن تقی‌زاده، به عنوان سرآغاز شاهنامه‌پژوهیِ علمیدر ایران شناخته می‌شود.

فصل هفتم تحت عنوان «بررسی نظریاتِ منتقدان آذربایجانیِ فردوسی و شاهنامه» به نظر نگارنده درخشان‌ترین و در عمل کاربردی‌ترین فصل کتاب برای عموم مخاطبان است. دکتر آیدنلو در آغاز این فصل چنین مرقوم داشته‌اند: «در سالهای اخیر رویه‌ای در میان بیشترِ استادان، پژوهشگران و صاحب‌نظرانِ حوزۀ ادبیات و تاریخ ایران تداول یافته که هنگام مواجهه با کتابها، مقالات و نظریاتِ به اصطلاح «خلاف‌آمد عادت» و «ساختار شکنانه» دربارۀ مسائلِ گوناگونِ تاریخ، ادبیات و فرهنگ ایران –مثلا از نوعِ نوشته‌های مرحوم آقای ناصر پورپیرار- خاموشی پیشه می‌کنند و به بهانه‌هایی مانند: نامعتبر و بی‌ارزش بودنِ این گونه سخنان و نوشته‌ها، جلوگیری از شهرت یافتن و رواج گرفتن آنها و… از بررسی علمی آن پرهیز می‌کنند. نگارنده با این شیوه موافق نیست….»(صص551 و 552).

سالهاست که زبان فارسی به عنوان یکی از مهمترین ارکان هویت ملی ایران و حلقۀ اتصال ایرانیان آماج حملات دشمنان ایران و ایرانیت قرار داد. تخریب زبان فارسی و تضعیف هویت ملی ایرانیان برای جریان‌های معاند از مهترین اهداف جهت ایجاد گسست در جامعۀ ایرانی است.

شاهنامۀ فردوسی به عنوان احیا کنندۀ زبان فارسی و نیز در جایگاه سند هویت ملی ایرانیان مهمترین هدف برای جریان‌های ضدملی است که با تخریب آن می‌توانند به دو هدف همزمان نایل آیند. تخریب شاهنامه از یکسو تضعیف جایگاه زبان فارسی و به تبع آن گسست اجتماعی را در پی دارد و از سوی دیگر به تخریب هویت ملی ایرانیان می‌انجامد. از این رو عده‌ای که در کینه‌توزی، ایرانستیزی و عدم صلاحیت علمی آنان اتفاق نظر وجود دارد، با جعل و تحریف ابیات شاهنامه و نفرین فردوسی و فحاشی به شخصیت‌های داستانیِ شاهنامه قصد تخریب شاهنامه و سیاه‌نمایی این میراث جهانی را دارند.

دکتر آیدنلو در فصل هفتم از کتاب ضمن گردآوری انتقادات و شبهات مربوط به شاهنامه به 76 مورد از آن‌ها به صورت کاملاعلمی و دقیق پاسخ داده‌اند. از این رو فصل هفتم به دلیل پاسخگویی به بسیاری از شبهات و سوالات رایج در مورد شاهنامه، مهمترین فصل کتاب به شمار می‌آید و به تنهایی برای بیمه شدنحماسۀ ملی ایران در برابر ایران‌ستیزان کافیست.

دکتر آیدنلو در کمال خشوع و تواضع در سراسر این فصل منتقدان شاهنامه را بیش از سی بار با الفاظ محترمانه‌ای چون: «نویسندگان ارجمند»، «شخصیت‌هایِ فرهنگیِ محترم»، «اهالیِ دانشورِ قلم و فرهنگ»، «نویسندگان و پژوهشگرانِ محترم»، «صاحبان ارجمند این آرا و انتقادها»، «محققان و منتقدان گرامی»، «منتقدان ارجمند»، «منتقدان عزیز»، «ناقدانِ گرامی»، «ناقدان ارجمند» و… خطاب قرار داده‌اند. از دانشمند بزرگی چون دکتر سجاد آیدنلو جز این ادب و فرهنگ انتظار دیگری نمی‌رود و این روحیۀ متواضع باید الگویی برای همۀ پژوهشگران و کنشگران فرهنگی میهنمان باشد.

از نکات بسیار ارزشمند در حاشیۀ کتاب، پیشنهاد چند موضوع پژوهشی توسط دکتر آیدنلو به دیگر پژوهشگران است. برای نمونه در صفحات 204 و 205 دقیقا اشاره گردیده است که کدام عناوین جنبۀ نمونه‌وار دارند و ابراز امیدواری شده است که در آینده پژوهشگران با بررسی‌های بیشتر بر شواهد و نمونه‌های بحث شده بیفزایند. در صفحۀ 378 کار تحقیقی بر روی نخستین ترجمۀ ترکی شاهنامه که نسخۀ آن در وین اتریش نگهداری می‌شود و تا کنون شناخته نشده به متخصصان زبان و ادبیات ترکی پیشنهاد شده است. همچنین در صفحۀ 388 پیشنهاد شناسایی، گردآوری و استخراج معادل‌ها و توضیحات ترکی در حاشیۀ نسخ فلورانس و لندن (قدیمی‌ترین نسخه‌های شاهنامه فردوسی) ذکر شده است. در صفحات 407 و 408 پیشنهاد کار بر روی لهجۀ ترکی به کار رفته در «طومار نقالی ترکی» که می‌تواند راهنمای مناسبی برای تخمین زمان و حتی مکان تدوین آن باشد و نیز تحقیق در باب معنای برخی کلمات مجهول در این طومار مطرح شده است. یکی دیگر از پیشنهادهای مطرح شده، تحقیق جامعه‌شناسان در مورد رواج نام‌های شاهنامه‌ای در آذربایجان است.(ص457) دکتر آیدنلو در صفحۀ 500 پیشنهاد تفکیک، تنظیم و چاپ یادداشت‌ها و مطالب فراوان مرحوم استاد منوچهر مرتضوی را مطرح کرده‌اند. به غیر از موارد ذکر شده مولفِ کتاب آذربایجان و شاهنامه در بخش‌های مختلف اشاره کرده‌اند که برخی موارد بیان شده جنبۀ نمونه‌وار دارند و در آینده با پژوهش‌های بیشتر می‌توان بر غنا و محتوای آنها افزود و به این ترتیب چندین موضوع تحقیق در اختیار دیگر پژوهشگران قرار داده‌اند.

مقولۀ نقد و بررسی یک اثر گرانسنگ علمی صرفاً از سوی افراد هم‌سطح و هم‌عیار نویسندۀ آن اثر امکان‌پذیر است. از این رو چنانچه بخش اول این نوشتار نه بررسی کتاب آذربایجان و شاهنامه بلکه برداشت‌های یک دانشجو از آن بود، در بخش دوم نیز نه به منظور نقد این کتاب، بلکه به جهت بیان مسائل، ابهامات و سوالاتی که ذهن نگارنده را به خود درگیر کرده است مواردی ذکر خواهد شد.

دکتر آیدنلو تاکید بسیاری بر استفاده از املای «اورمیه» به جای «ارومیه» دارند. سالهاست که نگارش ارومیه/اورمیه بدون دستیابی به نتیجۀ قطعی در محافل علمی (و حتی غیرعلمی) مورد بحث و اختلاف‌نظر بوده و هست. تفاوت آرا در این موضوع بسیار است و در این مجمل امکان پرداخت به آن وجود ندارد. اما باید به این نکته توجه داشت که نام رسمی و قانونی این شهر «ارومیه» است و از دانشمندان و فرهیختگان انتظار می‌رود تا حصول نتیجۀ علمی و قطعی در مورد املای نام این شهر به اسلوب رایج، رسمی و قانونی وفادار باشند.

در مقدمۀ کتاب آذربایجان و شاهنامه در صفحۀ 35 نوشته شده است: «بنده (سجاد آیدِنلو) …. کاملا به پاسداری، حرمت، تدریسو تحقیقِ علمیِ زبان و ادبیاتِ ترکیِ آذربایجانی -و البته همۀ زبانها و گویشهای مادری/بومیِ رایج در ایران و ادبیات آنها- معتقدم.» البته در صداقت قلم و حسن نیت دکتر آیدنلو شکی نیست، و نگارنده نیز کاملا به اهمیت پاسداری از همۀ زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی باور دارم. ولیکن چگونگی تدریس همۀ زبان‌ها، گویش‌ها و لهجه‌های محلی (از جمله گویش آذربایجانی) به عنوان یک ایدۀ فرهنگی چنان پیچیده، بحث‌انگیز و غیرقابل‌اجرا است که حتی مطالبه‌گرانِ این ایده تاکنون موفق به عرضۀ طرح پیشنهادی قابل اجرا در سطح ملی نشده‌اند و از این رو در حال حاضر بحث مورد نظر رنگ و بوی سیاسی (و در برخی سطوح ضد ملی) به خود گرفته است، لذا بهتر بود که دانشمند فرزانۀ زبان و ادب فارسی در کتاب گران‌سنگِ خود به این مساله نمی‌پرداختند.

در صفحه 80 و در توضیح دیرینگی نام توران به کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی اثر دکتر جواد هیئت ارجاع داده شده است. آثار مرحوم جواد هیئت، بطور خاص کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی، نمونۀ کاملی از پژوهش‌های غیرعلمی و بی‌اعتبار به شمار می‌آید و ارجاع به آن در متن یک اثر علمی سوال برانگیز است. البته در فصل هفتم از کتاب آذربایجان و شاهنامه در جریان پاسخ به ادعاهای نادرست منتقدان شاهنامه نمونه‌ای از گزاره‌های غیرعلمی و نادرست کتاب سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی در ارتباط با شاهنامه نقل قول گردیده (ص580) و پاسخ مناسب و علمی به آن داده شده است. نقل قول از یک اثر ضعیف و غیرعلمی و نقد و بررسی آن امری کاملا طبیعی است ولیکن ارجاع محتوای علمیِ یک کتاب ارزنده همچون آذربایجان و شاهنامه به یک کتاب غیرعلمی و بی‌اعتبار همچون سیری در تاریخ زبان و لهجه‌های ترکی مناسب نیست.

در صفحۀ 86 از لفظ «نژاد آلتایی» استفاده شده است. با توجه به اینکه «آلتای» نام یک سرزمین جغرافیایی و «نژاد» یک مفهوم زیست‌شناسی است، لذا کاربرد این دو واژه در کنار هم درست نیست. چنانچه نمی‌توان از نژاد خراسانی، نژاد آناتولیایی، نژاد آسیایی، نژاد آفریقایی و… سخن گفت.

در صفحۀ 110 از کتاب آمده است: «خوشنواز، پادشاه ترکان (هیتالیان/هیاطله) در دورۀ پیروزِ ساسانی، دیگر شخصیتِ دانا، روشن‌رای و خداترسِ ترکها در شاهنامه است. او هنگامی که از حملۀ پیروز و ایرانیان به ترکستان آگاه می‌شود می‌کوشد با فرستادن نامۀ پندآمیز و هدایا از جنگ و کشتار پیش‌گیری کند ولی پادشاه نابخرد و متجاوزِ ایران نمی‌پذیرد و چون خوشنواز مجبور به پیکار می‌شود قبل از نبرد با خدا راز و نیاز می‌کند و به اصرارِ ناروا و بیدادگرانۀ شهریار ایران برای جنگ اشاره دارد:…»

چنین ادبیاتی در مورد پیروز (در مقام شهریار ایران) هرگز روا نیست. پادشاهی که با حذف یا کاهش مالیات‌ها، گشودن انبارهای دولتی بر مردم و جلب نظر متمولان برای فروش ذخایر غله توانست به بهترین و عادلانه‌ترین شکل بر خشکسالی هفت سالۀ آغاز سلطنت خود غلبه کند و پس از آن به ساخت و آبادنی شهرها بپردازد، طبیعتا سزاوار لفظ نابخرد نیست. همچنین با تطبیق روایت شاهنامه با تاریخ واقعی، آنگونه که خود دکتر آیدنلو نیز در صفحه94 اشاره کرده‌اند، چنین به نظر می‌رسد که لشکرکشی پیروز به جانب ترکان چندان هم بی‌دلیل و بیدادگرانه نبوده است. بنابر روایاتی پیروز به دلیل حملات هیتالیان به ایران، اشغال برخی نواحی ایران توسط هیتالیان، دریافت خراج سنگین از ایران و گروگان بودن برخی محترمین ایرانی تصمیم به جنگ نهایی با خوشنواز می‌گیرد.[2] البته در این جنگ شکست می‌خورد و کشته می‌شود.

صرف نظر از مباحث تاریخ نگاری، بیش از هر چیز ادبیات به کار رفته در این بخش مورد بحث است. واضح است که بند مذکور در کتاب آذربایجان و شاهنامه نه به منظور سیاه‌نمایی و تخریب یکی از چهره‌های ایرانی شاهنامه، بلکه به عنوان شاهدی برای وسعت اندیشه و تعادل فردوسی در نقل روایات آمده است که به اقتضای روایت شخصیت‌های داستان‌ها به نکوهش دشمن می‌پردازند و در این میان نکوهش ایرانیان از جانب ترکان مستثنی نیست. گواه این ادعا در همین روایتِ جنگ پیروز و خوشنواز است که در آن فردوسی در مقام راوی تنها در یک بیت پیروز را با القابی چون «دادگر»، «پند دهنده» و «خردمند» می‌نامد و البته به اقضای داستان و از زبان خوشنواز او را «بیدادگر» می‌نامد.

باید توجه داشت که شاهنامۀ فردوسی، سند هویت ملی ایرانیان است، لذا با وجود وسعت اندیشۀ فردوسی نباید چنین بی‌پروا و بدون توضیحات تکمیلی (حتی در یک مورد) به تخریب شهریار ایران آن هم از زبان فردوسی پرداخت! این را هم باید توجه داشت که نباید به روش احساسی و صرفاً با در نظر گرفتن محتوای صفحۀ 110 دکتر آیدنلو را به کم دقتی متهم کرد، چرا که در موارد دیگر (در صفحات 105، 124، 126 و 132) همین وسعت اندیشه و تعادل فردوسی البته با توضیحات کامل‌تر و دقیق‌تر بیان شده است.

دکتر آیدنلو در فصل سوم (زبان ترکی در شاهنامه) نمونه‌های بسیار ارزنده‌ای از توجه فردوسی به زبان ترکی به دست داده‌اند. مولف در این فصل ابتدا اشارات فردوسی به زبان و خط ترکی را فهرست کرده و سپس لغات ترکی و اسامی خاص و ترکیبات ترکی-فارسی در شاهنامه را استخراج و معرفی کرده است. در صفحه 166 ذیل عنوان «واژه‌های نیازمند بررسی بیشتر» آمده است: «در شاهنامه شماری لغت و نامِ خاص هست که یا دربارۀ ترکی/اورال-آلتایی بودن یا نبودنِ آنها میانِ محققان اختلافِ نظر وجود دارد و یا نگارنده در محدودۀ بررسی‌های خویش نتوانسته است دربارۀ ریشۀ ترکی/اورال-آلتاییِ آنها به رای نهایی و قاطع برسد.»

نخست آنکه در کتاب آذربایجان و شاهنامه بارها زبان ترکی از خانوادۀ زبان‌های «اورال-آلتایی» معرفی شده است. این باور در علم زبان‌شناسی منسوخ گردیده و در زبان‌شناسی جدید وجود خانوادۀ زبانی به نام «اورال-آلتایی» فاقد اعتبار است.

نکته بعدی آنکه دکتر آیدنلو در آغازِ معرفیِ لغاتی که ریشۀ ترکی آنها «نیازمند بررسی بیشتر» است، چنین مرقوم داشته‌اند که نتوانسته‌اند دربارۀ ریشۀ ترکی آنها به رای نهایی و قاطع برسند. سوال اینجاست که با توجه به پیچیدگی‌ها و ظرافت‌های زبانشناسی آیا در مورد ریشه‌های ترکی واژه‌های پیشین که خود به اختلاف نظر محققان در مورد آنها اشاره کرده‌اند (صص151 و 153 و 155) به رای نهایی و قطعیت رسیده‌اند؟[3]

با توجه به بازخوردهایی که نگارنده در محیط زندگی خود در آذربایجان از کتاب آذربایجان و شاهنامه مشاهده کرده است، نکتۀ مهمی که باعث رنجیدگی خاطر و انتقاد برخی خوانندگان کتاب به ویژه آذربایجانی‌ها گردید، ذکر نام آذربایجان و آذربایجانیان در کنار واژه‌های ترک و ترکی است. لازم به یادآوری است که برای جامعۀ مدنی آذربایجان و نخبگان سیاسی و فرهنگی این دیار قرار گرفتن واژۀ ترک (و دیگر مشتقات آن) در کنار واژۀ آذربایجان (و دیگر مشتقات آن) به شدت غیرقابل تحمل و عبور از خط قرمز است. اینکه عنوان اصلی کتاب به نام «آذربایجان» مزین شده باشد اما ترکان و زبان ترکی هم ذیل آن تعریف شوند امری کاملا نامانوس و غیرقابل قبول است. ولیکن باید به این نکته توجه داشت که کتاب آذربایجان و شاهنامه علاوه بر آنکه به جایگاه آذربایجان در شاهنامه و نیز پایگاه هزار سالۀ شاهنامه در آذربایجان اشاره دارد، به نوعی پاسخ به ادعاهای باطل جریان «پانترکیسم» و نقدهای آنان در مورد شاهنامۀ فردوسی نیز به شمار می‌آید. از این رو به نظر می‌رسد که اشاره به ترکان و زبان ترکی در این کتاب و ذکر این کلمات بر روی جلد اجتناب نا‌پذیر بوده باشد و این به اهمیت و ارزش بالای کتاب هرگز خللی وارد نمی‌کند خصوصا که مولف کتاب بارها به درستی اشاره داشته‌اند که توران (سرزمین ترکان) ارتباطی با آذربایجان ندارد (صص 144 و 600 و 608 و 654) و نیز زبان ترکی صرفاً «امروز» زبان مردم آذربایجان است.(ص378) لذا منتقدان آذربایجانی درصورت مطالعۀ دقیق این کتاب متوجه دقت نظر و نکته سنجی نویسندۀ دانشمند و برداشت‌های نادرست خود خواهند شد. با وجود این توضیحات، نکته‌ای ذهن نگارنده را درگیر کرده است. در فصل پنجم با نام «شاهنامه در آذربایجان» ذیل عنوان «شاهنامه در زبان ترکی» اشاره شده است که چون امروز زبان مردم آذربایجان ترکی است و هزار سال پیش فردوسی در خراسان اشاراتی به زبان ترکی داشته، باید دید که در مبحث شاهنامه و آذربایجان در تمام زبان‌ها و گویش‌های ترکی (نه یک زبان یا گویش خاص) با چه رویکردی به شاهنامه توجه شده است.

شکی نیست که «توجه به قالب زمانی» آنگونه که در صفحات 604 و 620 ذکر گردیده، مورد توجه و اشراف کامل دکتر آیدنلو قرار دارد. اما سوال اینجاست با وجود اینکه امروز مردم آذربایجان (در غرب فلات ایران) به زبان ترکی سخن می‌گویند و هزار سال پیش فردوسی در خراسان (شرق فلات ایران) اشارات ناچیزی به زبان ترکی داشته است، چرا باید در متون ترکی در سرتاسر جهان به دنبال نشانه‌هایی از فردوسی و شاهنامه‌اش بگردیم و آن را ذیل نام آذربایجان درج کنیم؟!

البته پژوهش در مورد جایگاه رفیع شاهنامۀ فردوسی در میان ترکی‌زبانان (در سرتاسر جهان) بسیار مهم و قابل توجه و از منظر آگاهی بخشی به قومگرایان پانترکیست بسیار ارزنده است و حتماً در این کتاب باید به این موضوعِ مهم پرداخته می‌شد. اما چرا ذیل عنوان «شاهنامه در آذربایجان»؟

به منظور ایجاد ارتباط میان بحث «شاهنامه در زبان ترکی» با «شاهنامه در آذربایجان» امکان آن وجود داشت که صرفاً مواردی از توجه به شاهنامۀ فردوسی در آثار ترکیِ شاعران و ادیبانِ آذربایجانی مطرح گردد. که البته این از شمول کار می‌کاست و آنچه در کتاب آمده به مراتب کامل‌تر، مفیدتر و مهم‌تر است. با توجه به اهمیت کار انجام شده در ارتباط با «شاهنامه در زبان ترکی» تخلیص آن و حذف موارد غیر مرتبط با آذربایجان بسیار ناگوار است و کاملا از ارزش کار می‌کاهد، لذا این امکان وجود داشت که پاراگراف نخست (به عنوان مقدمه) بطور کلی درج نگردد، چنانچه در فصل دوم ذیل عنوان «ترکان در شاهنامه» و نیز فصل سوم ذیل عنوان «زبان ترکی در شاهنامه» رویکرد بهتری اتخاذ شده و بدون تلاش برای ارتباط میان ترکان و زبان ترکی با آذربایجان با یک مقدمۀ مختصر، مباحث اصلی آغاز گردیده است.

در بخش «شاهنامه در زبان ترکی، ذیل شاهنامه در آذربایجان» جز یک مورد آن هم به صورت نیم‌بند در عمل نمی‌توان ارتباطی میان بخش مذکور و آذربایجان یافت[4]، لذا از دید نگارنده بهتر بود که این قسمت خارج از بحث «شاهنامه در آذربایجان» و همچون فصل دوم (ترکان در شاهنامه) و فصل سوم (زبان ترکی در شاهنامه) بصورت مستقل و یا حتی ذیل فصل سوم آورده می‌شد.

در صفحۀ 381 میرزا علی اکبر طاهرزاده معروف به صابر (درگذشت 1329هجری-1911میلادی) تحت عنوان «شاعر، نویسنده و طنز پردازِ مشهورِ کشور آذربایجان» معرفی شده است. شاید توجه به این نکته که در دوران حیاتِ صابر کشوری به نام آذربایجان وجود نداشته و نام کشور متبوعۀ صابر «روسیه تزاری» بوده است کمی سخت‌گیرانه به نظر آید. ولیکن باید توجه داشت که سرقت نام آذربایجان برای شمال ارس سال‌ها بعد از مرگ صابر و در سال 1918م صورت پذیرفت و از همان ابتدا مورد مخالفت فرهیختگان آذربایجانی قرار گرفت. بر این اساس بهتر است از کاربرد لفظ مجعول «آذربایجان» برای سرزمین‌های شمال ارس خصوصا برای سال‌های پیش از 1918م جدا خودداری گردد و فرهیختگان آذربایجانی طبق روال یک قرن گذشته به این حساسیت توجه داشته باشند.

نکته سنجی دکتر آیدنلو چنان است که در صفحۀ 453 هنگام کاربرد نام تاریخی ارومیه اشاره می‌کند که در سال‌های مورد بحث نام رسمی این شهر «رضاییه» بوده است (نمونه دیگری در ص454 و ص525 در مورد نام استان اردبیل آمده است) پس چرا این نکته سنجی در رابطه با نواحی شمال ارس رعایت نشده است؟ البته لازم به ذکر است که در مقدمه فصل پنجم در ص201 اشاره گردیده که شمال ارس «در گذشته آذربایجان نام نداشته و در دوره معاصر به این عنوان خوانده شده است» پس چه بهتر بود که در اشاره به یکی از برجسته‌ترین شاعران معاصر قفقاز از این نام مجعول استفاده نمی‌شد. خصوصا آنکه میرزا علی اکبر صابر در آثار خود سرزمین خویش را نه آذربایجان جعلی بلکه قفقاز می‌نامید. برای نمونه تنها یکی از اشعار صابر آورده می‌شود که در آن برای جغرافیای محل سکونت خویش از لفظ «قفقاز» استفاده کرده و محدودۀ جغرافیای مورد نظر خود را با ذکر اسامی شهرهای مختلف به خوبی توصیف کرده است:

تا گلیریق بزده بر آز آکلیاق       محضر عرفانده وورور تک صبیر

یا دییریک ایش لری سامانلیاق       مجلس اعیاندا وورور تک صبیر

ایستیوریک بر ایش آچاق فی‌المثال       سویله‌شیریک بر ایکی ایل لااقل

یالخی بیزی ایلمیوب مبتلا       صفحه قافقازی دوتوب بو بلا

قاخ‌ده قازاخ‌ده شکی‌ده بر ملا       شیشه‌ده شیروان‌ده وورور تک صبیر

لیکن او یرلرده گیدیر دورمیور       بر ایله لایقلی کلک قورمیور

گنجه‌ده دیرلسه وورور، وورمیور       اویله که سالیان‌ده وورور تک صبیر[5]

در پایان لازم به ذکر است؛ چنانکه دانشجویان در کلاس درس مطالب زیادی از استادان خود می‌آموزند و البته ابهاماتی نیز برایشان به وجود می‌آید؛ آنچه به رشتۀ تحریر درآمد نیز برداشت‌های یک دانشجو از اثر درخشان و جریان‌ساز یکی از دانشمندان بزرگ ایرانی و همچنین ابهامات ایجاد شده برای او در جریان مطالعۀ آن اثر درخشان بود.

کتاب مستطاب آذربایجان و شاهنامه نمونه‌ای بسیار نفیس و ارزنده از یک اثر علمی و قابل استناد است. تنها مروری بر فهرست 818 منبع استفاده شده در این کتاب عظمت پژوهش انجام شده را بر ما آشکار می‌سازد. این کتاب علاوه بر گنجینۀ عظیمی از اطلاعات تاریخی و ادبی که در اختیار خواننده قرار می‌دهد، نمونۀ ارزشمندی از روش تحقیق است که پژوهشگران و دانشجویان از هر صفحۀ آن خواهند آموخت.

لازمۀ نگارش چنین اثری اشراف و تسلط کامل بر شاهنامۀ فردوسی و نیز آشنایی کامل و دقیق با همۀ تحقیقات انجام شده دربارۀ شخصیت فردوسی و حماسۀ شاهنامه است. برای خلق چنین اثری آگاهی نویسنده از انبوه منابع دست اول تاریخی و ادبی و نیز صرف زمان‌های طولانی برای مطالعۀ گسترده و بررسی آثار دیگر پژوهشگران الزامی است. از استاد دکتر سجاد آیدنلو انتظاری جز این تسلط، این نکته‌سنجی، این ژرف اندیشی و این دریای بیکران علم و ادب نبود. چنین است که اگر حضرت فردوسی با سی سال کوشش، زبان فارسی را احیا و هویت ملی ایران را تضمین نمود، استاد سجاد آیدنلو با اهتمامی مثال زدنی شاهنامۀ فردوسی را از گزند کین‌توزی‌ها مصون نگاه داشت و افتخار یکی از بزرگترین و مهمترین خدمات به شاهنامۀ فردوسی را به نام آذربایجان و شهر ارومیه به ثبت رساند.

پی‌نوشت

1- علاوه بر 122 شاعر، ادیب، پژوهشگر و دانشمند آذربایجانی که در فصل پنجم و فصل ششم معرفی شده‌اند، در بخش‌های مختلف از فصل پنجم نام تعداد بیشتری از خطاطان، نگارگران، صنعت‌کاران و نویسندگان آذربایجانی که در خلق آثار خود از شاهنامۀ فردوسی الهام گرفته‌اند و یا به نوعی به شاهنامۀ فردوسی خدمت کرده‌اند ذکر گردیده است.

2- ر.ک: دریایی، تورج؛ شاهنشاهی ساسانی، ترجمه مرتضی ثاقب‌فر، تهران، ققنوس، 1390، ص40.

3- بنابر تحقیقات دکتر آیدنلو از 10 لغت به ظاهر ترکی در شاهنامۀ فردوسی دستکم در مورد ریشه‌های ترکی سه مورد از آنها اختلاف نظر وجود دارد.

4- در این بخش صرفاً ترجمۀ ارزشمندِ محمد مبارز علیزاده از شاهنامۀ فردوسی تا حدی به آذربایجان ارتباط دارد. محمد مبارز علیزاده در سال 1290خ در شهر خامنه به دنیا آمد. در هفده سالگی به قفقاز مهاجرت کرد و تا هنگام مرگ در 83 سالگی (1373خ) در تفلیس و باکو ساکن بود و در همان سال‌های اقامت در قفقاز به کار ترجمۀ شاهنامه پرداخت. از این رو می‌توان گفت که در بخش «شاهنامه در زبان ترکی، ذیل شاهنامه در آذربایجان» جز یک مورد آن هم به صورت نیم‌بند در عمل نمی‌توان ارتباطی میان بخش مذکور و آذربایجان یافت.

5- صابر، میرزا علی‌اکبر؛ هوپ هوپ نامه، تبریز، هلال ناصری، 1320، صص61و62.